-
برف
چهارشنبه 19 بهمن 1390 12:31
عاشق برفم! عاشق همین تکه های سفیدی که صبورانه از آن بالا پایین می آیند و محو می شوند در سفیدی یکدست. هر چقدر هم دلتنگ باشم، عمیق ترین نقطه دلم را قلقلک می دهد! پ.ن.1: این حس سرزندگی و اشتیاقی که برف می دهد را در خیلی ها دیده ام، ناخودآگاه. پ.ن.2: یکی میگفت، ذاتش را اینطور آفریده خدا، شاید برای روزهای سرد زمستان که آدم...
-
جودی
شنبه 8 بهمن 1390 07:34
«جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای ازمردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و...
-
پشت کوه
چهارشنبه 5 بهمن 1390 11:04
از آن فرصت هایی بود که یک لحظه باید تصمیم بگیری. ریسک کنی و بگویی بله. و بعد تازه بشینی فکر کنی ببینی عجب کاری قبول کردی! از همان فرصت هایی که خیلی ها ممکن است برایشان پیش بیاید و عاقلانه فکر کنند و بگویند نه! چون لوازم کار را ندارند یا تجربه ای ندارند یا شهامت به دریا زدن را ندارند. اما من همیشه از این ریسک های زندگی...
-
پشه
سهشنبه 4 بهمن 1390 02:06
مدتیه خونمون شده پر پشه. یعنی همینجوری که نشستیم دویست تا پشه هم دورمون دارن میگردن با مسالمت تمام زندگی می کنن بامون. بعد عین تولیدی هی زیاد میشن. هرچی میکشی باز هی بیشتر میشن. اصن یه وضعی. تفریحات مختلفی ساختیم ازش. مثلا تو دو دیقه هر کی بیشتر پشه بکشه. یا مسابقه میذاریم هر کی بتونه یه پشه تو مشتش بگیره بدون اینکه...
-
Perfume
یکشنبه 2 بهمن 1390 23:42
رفته بودم عطر بخرم. عطر خریدن اینجوری خوب است. تورا بندازند یک جای بزرگ که هر مدل عطری که فکرش را میکنی، داشته باشد. بدون دغدغه اینکه به فروشنده هی بگویی «نه از این خوشم نیامد یکی دیگه بده»، بروی و عطرها را خودت برداری، یکی یکی بو کنی و بعد یک نفس عمیق رویش بکشی تا ته مانده بویش را حس کنی. هر وقت هم که حس کردی بوها...
-
تصمیم صغرا
شنبه 1 بهمن 1390 22:13
این دقیقا همان بخش از زندگی بود که باید می ایستادم، از خودم می پرسیدم: آیا همه چیز راضی کننده است؟ و بعد اگر جواب منفی بود، زیر تیغ جراحی می بردمش و بخش های آزاردهنده را جدا میکردم. تصمیم سختی بود. ولی لازم بود. مدتی بود که می فهمیدم چیزی دارد آزارم میدهد ولی به روی خودم نمی آوردم. دست کم فکر میکردم باید تحمل کنم تا...
-
ننوشتن
شنبه 1 بهمن 1390 15:22
این که ننوشتنم را هر بار بیندازم گردن سرشلوغی و ازدحام کارها، دیگر برای خودم هم حنایش رنگی ندارد. میدانم که این نیست. یک رابطه مستقیم دارد با نخواندن. وقتی نخوانی اشتهای نوشتنت کم می شود و وقتی بخوانی ناگزیر دلت میخواهد بنویسی. اصلا کلمات خودشان سرریز میشوند و احساس میکنی همین الان باید بروی یکجا بنویسی. مثل همین الان.
-
سرچ ویندوز
چهارشنبه 23 شهریور 1390 20:55
به استیصال رسیده ام. بدجوری این ویروس رفته روی مخم. البته مطمئن نیستم ویروس باشد. سرچ ویندوز کلا از کار افتاده. کسی میداند مشکل از کجاست؟ تمام گزینه ها را هم چک کرده ام. از سرویس ویندوز سرچ که اتوماتیک باشد و استارت شده باشد، تا فعال بودن سرچ از ویندوز فیچرز و تیک خوردن ایندکس سرچ درایوها و... هزار جور هم توی اینترنت...
-
چند تا درس برای خودم
دوشنبه 7 شهریور 1390 04:23
1. اینکه همیشه یه سری چیزا هست که نمیدونی. پس هیچ وقت نباید زود قضاوت کنی. 2. اینکه به انسان بودن بقیه احترام بذاری. حتی اگه مزخرف ترین عقاید رو برای تو شرح میدن. 3. اینکه غرق روزمرگی نشی. غرق عادت نشی. به هیچ چیز عادت نکنی. به بوییدن عادت نکنی. وقتی یه گل میبینی انگار بار اولیه که میبینی. با تمام وجود بوش کنی. به...
-
سندرم ویندوز عوض کنی
پنجشنبه 3 شهریور 1390 06:50
استاد سندرم ویندوز عوض کردن پیدا کرده. قبلا ماهی یکبار می پرسید: به نظرت ویندوزم عوض کنم؟ حالا هر روز می پرسد: نظرت چیه یه دور کلا ویندوزم عوض کنم؟! یه چند تایی هم لبتاب بلند کرده آورده خانه که ویندوزشان را عوض کند. به گمانم پولی هم بهشان داده باشد که اجازه بدهند ویندوزشان را عوض کند. گفتم اگر کسی میخواهد ویندوزش را...
-
ته تیلات خود را چگونه گذرانده شدید؟
شنبه 3 اردیبهشت 1390 02:23
هی میگیویم بابامجان سخت نگیر. همین ها که نوشته ای توی وان نوت ۱ کپی پیست کن اینجا. طوری نمیشود. هی می گوید نع، باید از زیر بررسی بگذرانم. اردشیر از زیر بررسی گذراندنت را ببرند ۲ . خوب همین کارها را میکنی که اینجا اینطور خاک می خورد دیگر. ۱. این وان نوت را شما هم میشناسید؟ یادم بندازید یکبار شرح حالش را بگویم. خیلی نرم...
-
تفرجگاه دنج
چهارشنبه 4 اسفند 1389 14:37
یادش بخیر! تفرجگاه خوبی بود. کودکیمان نصفش آنجا گذشت. چقدر میآمدیم با بچههای محل، دور و بر کلبه، بازی میکردیم. اوایل میترسیدیم. قایم میشدیم پشت درخت، نگاه میکردیم به پنجره تا وقتی که یک صندلی گهوارهای پشتش تکان تکان میخورد و شعلههای شومینه بالا بود، نزدیک نمیشدیم. کی جرأت داشت؟ بعد که پیر دنج، کتاب را...
-
لا راحة لمن لا وبلاج له*
چهارشنبه 12 آبان 1389 10:17
اینقدر بدم میآید ازاین آدمهایی که فقط دومین حروم میکنند و ول میکنند و میروند و اصلا هم به روی مبارک نمیآورند و صبح یک روز پاییزیشان را با شبکه مستند و پرنده و و جک و جانور و درخت و دریا و طبیعت آغاز میکنند و بعد یکهو یادشان میآید یک زمانی وبلاگ داشته اند، که نگو. * الآلوجه (رَحِمهُ الله) - یعنی من لم یکتب...
-
نطق فورانی
سهشنبه 26 مرداد 1389 03:52
یک از خصوصیات اخلاقی استاد این است که بیشتر از دوساعت که مطلبی را بخواند، یکهو ظرفیت خواندنش تمام میشود و فوران میکند. به این صورت ناگهان کتاب یا مجله یا لپتاپ را میبندد، بعد چشمهایش را میبندد، نفس عمیقی میکشد و یکهو شروع میکند به نطقی مفصل درباره چیزهایی که خوانده و با شور و هیجان مطالب را برای نزدیک ترین...
-
نوشته های کمرنگ و پررنگ
یکشنبه 24 مرداد 1389 04:17
وقتی تعداد پستهای ذهنیام بیشتر از پستهای ظاهری میشود، میفهمم یک جای کار میلنگد. حالا یا بیوقتی وسرشلوغی است یا بیحسی و بیحوصلگی. در هر حال شما اسمش را بگذارید تنبلی و کاهلی. من هم هی بهانههای تکراری و توجیهات سخیف می آورم. باشد که رستگار شوم. توی این دوهفته اقلا سی و پنج تا (با آن یکی که خط خطیاش کردم سی و...
-
لاگودری
یکشنبه 10 مرداد 1389 04:38
گفت: چرا در گودر نیستی؟ اینجا و آنجا و ...؟ گفتم : وقتی به دوستی های واقعیم گند میزنم دیگر غلط اضافه نمیکنم. از پس همینها که دارم برنمیآیم. الان یک لیست افراد رنجیده خاطر دارم که باید زنگ بزنم خاطر مکدرشان را به خاطر بی معرفتی های پی در پی ام از رنجیدگی خارج کنم. (استعداد گند زدن به جمله را هم دارم). آن وقت گودرم کجا...
-
کی گفته حتما باید عنوان داشته باشه؟
دوشنبه 21 تیر 1389 20:13
۱. آن پروژه کذایی تمام نشد، آقای ت. زنگ زد لیست اصلاحات دوم را داد. فقط خدا رحم کرد خودش بلند شد رفت مکه. با خیال راحت تری توی سروکلهی خودم میزنم. 2. یک مشکل عجیب غریب توی کد پیش آمده بود، هرچقدر سرچ کردم هیچ چیزی توی اینترنت درموردش پیدا نکردم. خیلی عجیب بود چون با توجه به اصل ِ " هر مشکلی بهش بربخوری حتما یک...
-
مشتق فازی
پنجشنبه 3 تیر 1389 18:21
خدا خیرش بدهد این نیم خط را. این یارو نشسته بود روی صندلی چرخ دار و همین طور که چرخ میخورد یک بند میگفت: کسی مشتق فازی ندارد؟ کسی مشتق فازی ندارد؟ کسی... وصدایش عین قوطی حلبی در جوب که یک مگس هم تویش گیر کرده(!) روی اعصاب بود. حالا من هم مثلا تمرکز کرده بودم و خدا قبول کند داشتم دو خط کد مینوشتم. پرسیدم قضیه این...
-
دوبله کاری
چهارشنبه 12 خرداد 1389 13:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بله. گم و گور شده بودم. از همین تریبون عذرخواهی رسمی می کنم. فشار کار بود و بی وقتی مضاعف. به قول بچه ها کار دوبله، همت دوبله. یهو آموزش و پرورش یادش آمد که باید سیستم ذغالی اش را از داس به ویندوز بیاورد. هیچ. پروژه 6 ماهه را یک ماهه می خواستند. که البته رسما سه...
-
از دفتر ثبت احوال (1)
جمعه 30 بهمن 1388 00:09
دوشنبه 12: مدیر پروژه جدید معرف حضور شد. به نظر خوش اخلاق و چیزفهم می آمد. فقط خیلی خودش را لوس کرد. طول جلسه هی خمیازه می کشید و نظر می داد که خوب این بسه، بریم سر بحث بعدی. بعد هم سرش را گذاشت روی میز. انگار نه انگار جلسه رسمی است و رئیس دارد حرف می زند. هنوز نیامده مثلا حس کرده بود خیلی صمیمی است. امیدوارم رئیس به...
-
عافیت
یکشنبه 27 دی 1388 22:04
. الحمدلله که آقاهه از پشت عینک نگاهی انداخته و گفته اگزاچی چی هست از نوع D سی و خورده ای و غائله ختم شد به احسن وجه. حالا دیگر آن نمودار سینوسی که گفتم هی مشتقش صفر میشود اوضاعش بهتر شده. صاف تر شده. می شد Yش کمتر هم باشد. اما حالا رفته بالا. جهش کرده بالا و دارد صاف می رود، روال زندگی. من که خیلی خوشحالم. هر کسی...
-
جهت یابی
پنجشنبه 17 دی 1388 00:51
باید به اطلاع برسانم امروز در یک اتفاق نادر و باورنکردنی موفق شدم بدون هیچ گونه تجهیزاتی (یعنی سبیل و GPS) و براساس توضیحات ِ برو بالا بپیچ چپ بیا راست ِ یک خانم، بدون ذکر هیچ نام و نشانی، در میان کوچه پس کوچه های بسیار پرپیچ و خم و کج و معوج منطقه ای کوچه خیز! در تهران، آنهم در شرایطی که یک اشتباه کوچک در انتخاب مسیر...
-
ح ح... رررر یـــــــم!
یکشنبه 13 دی 1388 17:16
اگر دوست دارید خواب به چشمانتان نیاید و دمی پــلک برهم نزنید و از ترس زهره ترک بشوید، پیشنهاد میکنم حتما فیلم "حریم" کاری از سیدرضاخطیبی (بهترین فیلم ژانر وحشت ایرانی) را ببینید. البته به شرطی که وقتی بعدش کتاب از توی قفسه می افتد پایین، بی جنبه بازی در نیاورید و جیغ بنفش بکشید. دهه. آدم که اینقدر ترسو نمی...
-
شلغم
یکشنبه 22 آذر 1388 15:46
اینکه وقتی داری شلغم داغ کنار شومینه می خوری دفتریادداشتت را بگذاری روی پایت و از توی ویکی-پدیا بلند بلند خواص شلغم را بخوانی و احساس کنی آرسنیک و روبیدیم ِ آن دارد حالت را بهتر می کند، یعنی زندگی.
-
مراضت - بلاهت - حزانت
شنبه 14 آذر 1388 03:21
نه اینکه خوب باشد که آدم نتواند پلکهایش را هم باز کندها. ولی میچسبد آدم بخوابد سرجایش بعد هی تند تند برایش شلغم و سوپ و فرنی و لبو و نشاسته و لیمو و پرتقال و این چیزها بیاورند. خصوصا وقتی که یک ذره بهتر شده باشی بعد لای پلکهایت را باز کنی، ببینی یک نفر مشتاقانه تند و تند مواد به سویت گسیل میدارد. بعد دوباره...
-
اعصاب مصاب
سهشنبه 3 آذر 1388 01:43
مدتی است قلمم که هیچ، زبان هم هیچ، مغزم هم حوصله شرح دادن ندارد. مثلا به جای اینکه بگویم: در پی تماس دیروز آقای فلان مبنی بر فلان که در جلسه مورخ فلان مصوب شده بود و با توجه به اینکه صحبت های آقای فلان با فلان به نتیجه ای نرسید، فلذا لازم شد جلسه ای دیگر برای فلان کار در فلان روز بگذاریم که مناسب ترین مکان به نظر...
-
باطری/ باتری / Battery
یکشنبه 24 آبان 1388 18:14
جالب نیست من روزهای زیادی از عمرم را با این باور غلط گذراندهام که باتریهایی که قابل شارژ شدن هستند در دستگاههای قابل حمل، مثل موبایل و لپ تاپ، حتما باید کاملا دشارژ شوند و بعد شارژ شوند؟ خیر جانم! اگر یک بایت 1 اطلاعاتت را آپدیت کنی متوجه میشوی که این روش مال باتریهای قدیمیست که جنسش "نیکلکادمیوم" و...
-
دغدغه
پنجشنبه 21 آبان 1388 01:34
گفتم این جوری نمی شود. قشنگ بلند شو بیا بشینیم حرف بزنیم. آمد نشست. گفتم خوب بگو. دردت چیست. مرضت چیست. چرا هی مدرنیته، مدرنیته میکنی؟ گفت باعث و بانی تمام این مشکلات مدرنیته است و دوباره شروع کرد بلغور کردن کلمات قلمبه و انحراف معانی لیبرالیسم، سکولاریسم و لاتیسیسم... گفتم دست نگه دار. همین که گفتی. همین لاتیسیسم 1...
-
اتفاقات واقعیه
پنجشنبه 14 آبان 1388 19:23
نمودار این روزها را که بکشی حداقل در هفت هشت نقطه مشتقش صفر می شود.
-
خدابیامرز
سهشنبه 14 مهر 1388 00:17
توجه: عکس کاملا جنبه تزئینی داشته و بی ربط به موضوع است. من در یک مکان عمومی مخصوص نسوان! (1) : A : آره خلاصه الان مدتیه دیگه دل و دماغی برام نمونده. (من از وسط بحث گوشم تیز شد) B : جدی میگی؟ A : آره والا. دیگه دنیا برام بی رنگ شده. به جون خودم راس میگم. بی مفهوم شده. (در این قسمت تیزتر شد که بفهمم جریان چیه) A : شبا...