دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

پشت کوه

 


از آن فرصت هایی بود که یک لحظه باید تصمیم بگیری. ریسک کنی و بگویی بله. و بعد تازه بشینی فکر کنی  ببینی عجب کاری قبول کردی! 


از همان فرصت هایی که خیلی ها ممکن است برایشان پیش بیاید و عاقلانه فکر کنند و بگویند نه! چون لوازم کار را ندارند یا تجربه ای ندارند یا شهامت به دریا زدن را ندارند. 


اما من همیشه از این ریسک های زندگی خوشم می آید. مثلا اگر همین الان بیایند بگویند یک موقعیت شغلی هست  توی گوگل که باید همین الان بلند شوی بروی. اصولا یک آدم عاقل می نشیند فکر میکند که چقدر زبان بلد هست، چقدر کار می داند، چقدر تجربه دارد چقدر شرایط مهاجرت دارد و .... اما من بدون اینکه فکر کنم می گویم بله! چون آنقدر هیجان این تغییر زیاد هست که قبول کنم و بعد بنشینم فکر کنم و شرایط را هر طور شده هموار کنم. این شهامت ریسک کردن را دوست دارم. یک جنون آنی باید بهت دست بدهد تا قبول کنی! حس کسی را دارم که یک چیزهایی از فرود با چتر می داند اما وسط یک جنگل از بالای هلیکوپتر یکهو می گویند بپر پایین. 


هیجانش آن قدرها زیاد نبود اما اینقدر یهویی بود و متفاوت، که خودم گیج شده بودم. گفتند دور روز دیگه بلند شو برو فلان دانشگاه درس بده! آن هم چی؟ مدار منطقی که 7 سال پیش خواندی و یکبار هم بعدا دوره نکرده ای و ذخیره و بازیابی اطلاعات که با آن استاد آنتیک در مجموع ده صفحه جزوه هم نگفته بود. هر کسی جای من بود میگفت: درس را باید بلد باشی،  تجربه درس دادن می خواهد و ...  


اما من با همان پیش زمینه جنونی که خدمتتان عرض کردم، گفتم باشه کاری نداره که! و خودم را انداختم در هچلی که عمقش -پیش خودمان بماند- نسبتا زیاد بود! 



جایش دقیقا پشت کوه است. یعنی دو ساعت و نیم که از تهران میروی بیرون، میرسی به جایی که احساس میکنی به آسمان ِ بالای سرت -که عجیب آبی است- خیلی نزدیک شدی و هوا -که عجیب بوی طبیعت بکر می دهد- تا به حال هیچ دودی به خودش ندیده. کوه های برفی اینقدر نزدیک است که خستگی یک هفته چشم های آدم را میگیرد. سکوتش فرو می رود در گوش های آدم. وقتی یک لحظه می ایستی و نفس عمیق می کشی، آرامشی می رود زیرپوستت که انگار تا فرسخ ها آن ورتر هیچ کسی نیست که خاطری پریشان داشته باشد. 


 بچه هایش سر به هوایند. به تنها چیزی که فکر نمی کنند درس است. دانشگاه را طبق عادت مدرسه آمده اند.  ولی استاد ها جالبند. فضا سالم است. دغدغه های شهری در آن راه باز نکرده. جو خوبی دارد. اولین جلسه ای که رفتم حس کردم تصمیم درستی گرفتم. کلا جنون آنی خوشایندی بود!

نظرات 6 + ارسال نظر
فاملی چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 11:28

خیلی جالب بود این مطلب آدم دلش میخواد فقط بخونه و نظر نده ! با اجازه لینکت میکنم که دنبالت کنم..

این "فقط بخونه و نظر نده" رو درک میکنم کاملا!

جیرجیرک چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 11:33 http://6asusa.blogsky.com

salam
khoOoOoOoBiiii????vebet cheghadr bahale
azat kh khoOoOooshamoOoOomad
CHETOoOory enghadr khshgelesh kardiIiiIiIi

علیک سلام
خواهش میکنم سلامت باشی، کار خاصی نکردم با همین وسایل ساده با همین چیزایی که به نظر دور ریختنی میاد، تزیینش کردم!

فاملی چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 22:17 http://f-h.blogsky.com

واووو ! بسی با نظرتان سورپرایزمان کردید سرکار آلوچه! خوشنود گشتیم . چون اینطور که پیداست یادم رفته بود نشانی ای از خودم بگذارم ،شرمنده !

یکی رو گذاشتم پشت پنجره، هر کی بیاد تعقیبش میکنه!

فسقلی!! یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 19:36 http://silent63.blogfa.com

واو!!
یعنی الان شدی یه چیزی تو مایه های صیفی جات!!!

خیلی مخلصیم استاد
-----
پی نوشت: ما هم دلمون شدیدا براتون تنگولیده بود مهندس جان

آره دقیقا یه چیزی تو مایه های همون!!

نرگس خانوم جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 15:15

الحق که کسوت استادی برازنده شماست بانو

متشکرم

نجوا جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 22:58 http://najvaye-man.blogfa.com

البته نباید از خیر اعتماد به نفس بالا، بگذری و همه را به دوش جنون آنی بندازی ها

انصافا تدریس چیز خوبی ست، گرچه سابقه تدریس ندارم و فقط چند مدتی جای مامان رفتم سر کلاس، اما خوشم اومده و اگه چنین پیشنهادی داشته باشم، قبول میکنم.

ضمنا یادش به خیر، مدارمنطقی... دوسش داشتم...
البته واضحه که هم رشته نیستیم ها، اما این واحد رو داشتم...

آره، همونه که داره کار دستم میده دیگه!
الان یک کیلو کنجکاوی بهم اضافه شد بدونم رشته ات چی بوده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد