دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

گزارش روزانه از انتخابات دهم

 از دفترچه خاطرات یک فعالک(!) سیاسی:  

 

دوشنبه: 

 90 دقیقه های هیجانی امشب تمام شد.(به انضمام 190 دقیقه تفسیر استاد، بعدش!) 6 بازی تعیین کننده. حمله می کردند، دفاع می کردند، آفساید می گرفتند. داور هم فقط سوت اول و آخر را می زد! حیف شد تمام شد.  

 

سه شنبه: 

همه جا شور انتخابات است. شعور انتخابات؟ بی خیال. مهم نیست که چرا، مهم این است که خوشم می آید یا نمی آید. حرف که میزنی با عده ای، این نتیجه دست می دهد که صرفا جوگیر شده است. موج که بیاید طبیعی است پیرزن همسایه بعد از احوال پرسی بحث سیاسی بکند!  

 

 چهارشنبه: 

اوج تجمعات سبزها و آبی ها و باقی رنگ ها. تا 4 صبح صدای بوق و فریاد و شعار شنیده می شد. پیامکها، ایمیل ها و فیس بوک پر است از تبلیغات و تخریبات. یعنی چه کسی انتخاب می شود؟ تحلیل های استاد تامل برانگیز است.  

 

پنج شنبه: 

دلشوره، اضطراب، بازار داغ شایعات، باید خودمان را بزنیم به طبیعت تا امروز بگذرد. مـِـن بعد هیچ شهروندی حق ارسال پیامک را ندارد. این را کسانی که به جای همه شهروندان تصمیم میگیرند گفته اند. یعنی نگفته اند، کرده اند.  

 

جمعه: 

صف ها طولانی است. فرقی ندارد چه ساعتی از روز باشد. تعرفه کم آمده. ملت در چند صف، ساعت ها ایستاده اند آخرهم موفق نشده اند. فکر میکنم یک جای کار ایراد دارد. کلی عَـرَق ملی می ریزیم تا انگشتمان آبی شود. کلاس دارد. میگرم بالا که همه ببینند!   

 

شنبه صبح:

بهت! همین!   

 

شنبه ظهر: 

یک جور افسردگی سیاسی حاد. از همان نوع که شایع شده: "دیگر رای نمیدهم" ناراحتی عمیق از اینکه این همه ساده لوح - در بهترین حالتش - در کشورت هستند.  

 

شنبه عصر: 

آمار از کل به حزء اعلام می شود. کل کشور، بعد استان ها بعد صندوق ها ! شیب خط بر اساس محورهای دو کاندید با رأی بیشتر، ثابت است. آمار رسمی حکایت از کم شدن رأی یکی از کاندیدها و کم نشدن رأی کل در دو اعلام متوالی است. تعرفه خیلی جاها کم آمده. تلاشم برای منحرف نشدن ذهنم بی فایده است!   

  

یکشنبه صبح: 

استاد دچار یک جور بیماری سیاسی شده. مواضعش متزلزل شده. سردردهای سیاسی می گیرد! محور اصلی بحث ما در مورد انقلاب مخملی و گوش های مخملی است.  

 

یکشنبه عصر:  

اعتراضات که از دیروز شروع شده، بیشتر و ببشتر شده. به اغتشاش کشیده شده. خیابان ها شلوغ است. تلویزیون تصاویر گل و بلبل پخش می کند.  پیامک همچنان قطع است. به انضمام قطعی گاه به گاه تلفن ها و فیلتر شدن خیلی از سایت ها. بازار شابعات همچنان داغ. استاد تحلیل های غم انگیز می کند.

 

یکشنبه شب:  

ما تصمیم گرفتیم خودمان را گم و گور کنیم. یعنی خودمان را بزنیم به گم شدن. یعنی همان گمشدگان! زده ایم به سیم آخر و داریم یک بند LOST می بینیم. اعصاب میخواهد این همه فشار حرف ها و نقل ها و تحلیل ها. به این وسیله سعی می کنیم دقایقی صورت مساله را پرت کنیم ولی نمی شود! 

 

دوشنبه: 

زد و خوردها ادامه دارد. به نظر می آید برای جمع کردن چند جوانک که شعار می دهند نیازی به گارد ویژه نباشد. فقط اوضاع را بی ریخت تر می کنند. عده ای هم سوء استفاده می کنند. طبق آمار اعلام شده در بعضی شهرستان ها 105 درصد مشارکت مردمی در انتصابات بوده! چقدر احساس مخملی بودن گوش هایم روز به روز تقویت می شود!  

 

سه شنبه: 

راهپیمایی ها، تجمع ها، اعتراضات، استعفاها، بیانیه ها و ... در دو دسته ی موافقان دولت و مخالفان آن ادامه دارد. خیابان ها پر از خورده شیشه و خس و خاشاک شده! "بلبشو" واژه ای است که بی بی سی فارسی به کار می برد. استاد مشاوره ی رایگان سیاسی میدهد به اقصا نقاط!

 

چهارشنبه:  

مواضع و منش معترضین مشخص است. حسابشان از آشوبگران جدا شده. ابطال انتخابات آری یا خیر؟ گفتگوها همچنان ادامه دارد...  

روزها می گذرد. اما هنور فکر میکنم یک جای کار ایراد دارد. نمی دانم چرا دستم از مشت محکمی که روز جمعه به دهان یاوه گویان زدم هنوز درد می کند!

مشاجره

من به شخصه دعا میکنم این آدم هایی را که میآیند و ملت را شاد میکنند. مثلا همین دیشب. چقدر ذاتمان مفرح شد! شلیک خنده بود که به آسمان پرتاب میشد. و بعد هم رفتیم جایی که کسی نبیند، گریه کردیم. به خاطر سطح شعورمان. به خاطر ریختن قبح دروغ، ریختن آبروها و ریختن خیلی چیزهای دیگر. به خاطر اینکه رویمان نمیشود سربلند کنیم و بگوییم دیشب دو کاندید برای ریاست کشورمان داشتند با هم مناظره میکردند. برای اینکه بگوییم فرهنگ مناظرهی ما همین قدر است.

فقط دلمان را خوش کردیم به اینکه اینها همه تمرین دموکراسی است و بعد از چندین سال به ثمر خواهد نشست. کمی که بگذرد تازه یاد میگیریم به جای دعوای بچه گانه تخریب اشخاص مقایل این همه بیننده، مناظره یعنی "تقابل نظر" انجام دهیم.

خوشحالم که این مناظره ها تا این اندازه روشنگر منش و شخصیت افراد است. 

 

 

پانوشت: 

1. البته مسلم است که فرهنگ مناظرهی ما همین قدر نیست. دو کاندید دیگر نشان دادهاند فرهنگ و شعور و ادب چیز خوبی است! 

2. به عقیدهی من برنده مناظرهی دیشب آقای کروبی و آقای احمدی نژاد، میرحسین* بود! چرا که تازه معلوم شد چقدر سعه صدر، متانت و دانایی داشته و در مناظره همبازی با حریف نشده.  

 

* نمیگویم آقای میرحسین موسوی. چون نگفتن آقا چیزی از شخصیت او کم نمیکند. میرحسین تنها شخصیت سیاسی است که به نامش معروف شده! 

 

بعد نوشت: آخرین مناظره قشنگ ترینش بود و امید را به من بازگرداند!

ر. ک. اینجا

یک)

هیچی دیگر رفتیم مشهد. خیلی خوب بود. بخش اعظمی از مناطق علمی- غیرفرهنگی را مورد بازدید قرار دادیم. یک منطقه توریستی هم بود شبیه مسجد مسلمان‌ها، که خیلی شلوغ بود. اما تا بخواهی باصفا و دلپذیر! آدم‌های زیادی آنجا می‌آمدند و به قول خودشان "زیارت" می‌ کردند. حس آرامش و معنویت عجیبی داشت که تا به حال در غرب تجربه نکرده بودم.

بخشی از سفرنامه ریچارد آلوچر 

 

یک و ربع)  

الو؟

هان؟ من کجام؟

داشتم چی می‌گفتم؟ آهان. هیچی دیگر رفتیم مشهد. داشتم مناطق علمی‌-فرهنگی را می‌گفتم. تنها مشکلش این بود که قورباغه نداشت. اگر هم داشت به دیدن ما نیامدند. و الّا هم گوسفندش به قدر کافی ابله بود، هم خرسش خوابالو بود، هم بزش عین بز می‌خورد!

 بقیه هم به جز گربه‌ی گوش سیاه و کفتار و چندتای دیگر عرض ادب کردند. از همه مشتاق تر میمون بود. طوری پرید جلو که همه برگشتند نگاه کردند که: این کیه که میمونه جست و خیزکنان خودش رو بهش رسوند! این هواداران آدم اصلا حواسشان نیست جلوی ملت اینطور اظهار لطف و شعف نکنند. هم آدم شرمنده می‌شود هم بقیه ممکن است حسادت کنند. آن وقت می‌گویند فقط قورباغه‌ها به تو رای می‌دهند. شما که خبر ندارید در دل این زبان بسته‌ها چه می‌گذرد. امان از این همه محبوبیت.

در پایان، یک نفر شتر هم به سمع و نظر رسید.

تصاویر

 

یک ونیم)

استاد را که در «کتاب چهره» دیدم خیلی خوشحال شدم. تمام خاطرات خوش آن ترم در ذهنم تازه شد. قبلا  گفته بودم چه جور بشری است. هنوز هم با همان طبع شوخ:

"دوستان عزیز: خواهشمندم برای من دعوت نامه تغییر رنگ عکس به سبز قورباغه ای نفرستید. من یک رای دارم که اونم مخفیه: دکی امتی نجات"!

 

یک ربع به دو)                                                                         

کلا در معرض اعتیاد به هیچ نوع سوشال نتورکی قرار نگرفته‌ام تا به حال. این کتاب چهره هم چیز خوبی است اما با وجود همه جذابیت‌هایش فقط گاهی سری می‌زنم و سری تکان می‌دهم و می‌گویم : چیز خوبیه برای سرگرمی جوونا!  خصوصا الان که دچار یک جور شور انتخاباتی شده‌ام به نحوی که هیچ چیز جلودارم نیست. حتی چندین بار خواستم انقلاب کنم که نگذاشتند. به هرحال قهرمانی بارسلونا چیزی نیست که آنرا دست کم بگیریم!

 

دو)

عاشق یک تقویم بزرگم، به اندازه یک دیوار. نصفش یک منظره بزرگ باشد و نصف دیگرش تقویم ماه که برای هر روز فضایی برای جولان داشته باشد. کسی سراغ دارد؟