ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یکی* از گندهایی که کامپیوتر به زندگیم زده، همین خط است. پیشرفت عجیبی داشته در جهت سقوط. کلا از خوش نویسی (یادش بخیر پسرک بازیگوشی که آنروزها از هری پاتر و بی ام و ِ باید بیرون میکشیدمش و در تعلیم خط فرومیکردمش!) و خوانا نبودن (در حدی که دکتر کنار دستم باشد میگویم قربان دستت این را بنویس!) گذشته و رسیده به جایی که خودم حالم به هم میخورد.
یعنی اگر به کاغذی که رویش چیزی نوشته باشم بنگری، پنداری که گویی ردیفی از حیوانات اهلی و غیراهلی بسان خرچنگ و کروکدیل و میکروپاکیسفالوزاروس** در یک اجتماع یکدست در حالی که ترانه "گل گندم مال من..." می سرایند، روانه ی باغ وحش شده اند.
اصلا خودکار توی دستم جا نمیگیرد. همه اش زیر سر همین تکنولوژیات و مصادیق عینی ماهوی آن یعنی کامپیوتر و موبایل است. از بس که همه چیز را تایپ میکنم. از کار و احوال گرفته تا تسک لیست و خردجمعی.
کار به جایی کشید که چند روز پیش لیست خرید را به صورت نقاشی شده دادم به استاد. یعنی یکسری خط خطی که شبیه میوه جات و سبزیجات و تنقلات دیگر بود. نتیجه اش هم این شد که استاد به جای موز، بادمجان و به جای گل کلم، قارچ، و به جای شامپو روغن خریده بود! البته نقاشیم هم بد نیست. گورخرهای خوبی میکشم. سر سوزن ذوقی هم دارم.