-
اندر حکایت دنیا و سودای عشق و گلابی
پنجشنبه 20 خرداد 1395 02:02
قانون دنیاست جانم. حالا تو هی مثل اسپند روی آتش بالا و پایین بپر. هی بی تابی کن. فایده ندارد. رفته که رفته. بنشین یک گوشه قشنگ غصه ات را بخور. چمباتمه بزن سودای غمت را بنوش. بخور. بپروران. در سر داشته باش. چه میدانم.هر کاری با سودای غم میکنند، بکن. دل بی تاب و چشم پرآب و این لاطائلات. دنیا وفا ندارد. از قدیم و ندیم...
-
نارنج
چهارشنبه 5 خرداد 1395 15:43
نارنج را که قاچ میزنی، خوردنش هزارمصیبت داد. هسته ها آنقدر زیادند که نمیگذارند طعم ملسش را درست بفهمی. تازه اگر تلخی پوستش بگذارد. حکایت دنیاست این نارنجِ پررنج.
-
ذباب بی خواب
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 11:12
دیشب توری باز مانده بود. یکی دو فروند ذباب چشم درشت و بال بلوری و وزّاز* بی دق الباب ورود کرده بود. تمام شب دور سرمان میچرخید و تصدقمان میرفت. خلاصه اسباب مزاحمت شده بود برای خواب گران مایه و مایه ی تخطی اعصاب. دنبالشان کردم که از رو ببرمشان ولی شیرپاک خورده ها بی باک بودند و یکهو می آمدند توی صورت. آلات کشتن مگس...
-
صرف فعل
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 08:44
«متکلم وحده» یعنی همین تنهایی ِ زبان نفهم ِ دور و دراز... «متکلم مع الغیر» یعنی همان با هر غیر و غریبه ای سر کردن الّا تو... اصلا تکلم به چه کار می آید وقتی ضرباهنگ پرطنین ضمیرهای مسترت هی آشکار میشود؟!
-
استئومیلیت
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 10:43
اردیبهشت که شروع شد (رجب هم) یاد حال و هوای بیمارستان و تک و توک درختهای تازه سبزش افتادم. درست روز اول اردیبهشت بود چند ساعت قبل تر، که دخترک طی مراجعه ای اتفاقی به پزشک کارش به بیمارستان کشید و بعد هم دستور بستری. نه یکی دو روز، دکتری که بالای سرش آمد با دسته ی غازهای پشت سرش*، با لبخندی که داشت سعی میکرد ناامیدم...
-
ترک ترجیحی
یکشنبه 29 فروردین 1395 18:55
استاد می گوید شیشه ها با هر ضربه ای ترک میخورند. حتی اگر ترک ها دیده نشوند. می گوید این ترک ها میماند و جمع میشود و بعد ممکن است با ضربه ای کوچک ، به یکباره بشکند. دو نیم شود یا تکه تکه، ریز ِ ریز. بسته به جنسش. آدمیزاد هم همین است.
-
زرس غاته
شنبه 14 فروردین 1395 08:24
دلم کمی ضرس قاطع میخواهد. چاقوانم کند شده.
-
بهار درختها
سهشنبه 25 اسفند 1394 16:13
یکی از امراضم این ست که درخت ها که سبز میشوند علاوه بر شوق فراوان، استرس میگیرم. استرس اینکه الان زود بزرگ میشوند و دیگر به این سبزی و زیبایی و تازگی وطراوت نخواهند ماند. یک لایه غبار و دود هم رویشان می نشیند. مرتب میروم چک میکنم درخت های سرکوچه را که چقدر برگهایش درآمده. شاید چون سالی که گذشت بهارش را اصلا ندیدم و...
-
بازگشت به وبلاگ
شنبه 22 اسفند 1394 02:11
نصفه شبی دارم آدامس دارچینی میجوم و ظاهر جدید و امکانات جدید بلاگ اسکای را زیر نظر گرفته ام. بعد از مدتها نوشته های قدیمی و وبلاگهای متروک و نیمه متروک و صفحات خاک خورده فیس بوک را سر زدم. از وقتی موبایلم به تانزانیا رفت بیشتر دلم هوای نت سابق را میکند. در وبلاگ نویسی چیست که در چیزهای دیگر نیست؟ حتی در آدامس دارچینی.
-
Birth Day
یکشنبه 21 دی 1393 01:55
باتشکر از گوگل ، بانک سامان، انجمن تخصصی میهن دانلود و کد دولوپ سنتر، بازی سنتر، داین اینفو، دات نت نیوک تیم و سایر عزیزانی که ما را در این مراسم همراهی نمودند. سرویس ایاب و ذهاب هم دم در هست.
-
ای-کامرس
یکشنبه 23 آذر 1393 04:03
به نظر من حماقت شاخ و دم ندارد، یا اگر هم داشته باشد شبیه یک کرگدن پیری است که به مگس روی دماغش زل زده. سر و ته هم ندارد، یعنی آدمیت میتواند تا خرتناق (با سکته خفیف روی ق)، در حماقت فرو رود بی آنکه احساس بدی داشته باشد. البته اینها را کلی عرض کردم. ولی بخشی از این حماقت میتواند به این صورت باشد که آدم بسرش بزند درس...
-
مریخ
دوشنبه 14 مهر 1393 14:18
مریخ جای خوبی است. هوا صاف است. خیلی گرم یا خیلی سرد نمیشود. هیچ چیز خیلی بو نمیدهد. نه گل ها به طرز خاصی بو میدهند نه پاییز بوی خاصی دارد. رنگ ها هارمونی خیال ندارند. آفتاب به طرز شاعرانه ای روی پیچک های لبه ی ایوان نمی افتد. باد روی چمن زار سبز انتهای دشت نمی وزد و شاخه ها را نوازش نمیکند. همه چیز همان طور که باید...
-
نامربوطات
دوشنبه 13 مرداد 1393 16:04
اینکه مغزم منجمد شده و یکساعت است زل زدهام به یک مشت کنترل و لبیل و تکس باکس و ایف و فور و هیچ ازشان نمیفهمم و حس میکنم حروفی بی معنی اند که ساکت و عبوس نشستهاند سرجایشان و هر از گاهی نگاهی معنیدار و سرزنشآمیز به من میکنند، هیچ ربطی ندارد به اینکه الان خوابم میآید و هیچکس توی شرکت حرف نمیزند و همهچیز به...
-
کار کار خودت است حضرت سلطان!
یکشنبه 18 خرداد 1393 14:21
نسخهام را بپیچ، حضرت طبیب! اگر سقم و مرض ابتلا نبودم، اینجا اقامتم نبود. به هزار امید، این دل علیل، گره زدهام به دریچههای مشبک زرّینت. شاید شفا بگیرد برود رد کارش. من که قطع امید کردهامش. کار کار خودت است حضرت سلطان! از آن نگاه های نافذ صیقلده که بکنی حساب کار دستش میآید. پای لنگ برمیدارد و دست به سینه،...
-
طوفان
جمعه 16 خرداد 1393 06:18
میبینی؟ مردم به همین یک ذره گرد و خاکی که به پا شده می گویند: طوفان! همین مختصر شوری که به پا کرده شده نقل محافل. هرجا میروی صحبت از باد توفنده ای است که چند روز پیش شهر را زیر و رو کرده. آمار تخریب و آوار می دهند. حق دارند بیچاره ها... طوفان ندیده اند. اگر فقط یک لحظه دچار چشمهایت می شدند...
-
حرف حساب بهار
جمعه 16 خرداد 1393 06:02
چند بار باید بگویم که حرفی برای گفتن ندارد بهار، بی تو؟! پینوشت ۱ : من اگر حرفی برای گفتن دارم، چون «تو» را دارم! پینوشت ۲ : بهار، سر ناسازگاری گذاشته با این دل بدصاحب. مدام ابر و باران میفرستد. طبیب حاذق به ضرس قاطع امضا کرده که باد و باران خوب نیست برای این دل سقیم. پی نوشت ۳ : هنوز هم اینجا کنج معتمدی است که...
-
پاییز شهر، پاییز دود، پاییز بی باران
شنبه 4 آبان 1392 15:35
رنگها گریختهاند از پاییز، و درختها یکدست خاکستریند. باران، دلش نمیخواهد ببارد، و هوا بوی سرفههای شهر میدهد. آدمها، نمیدانند که زندگی نمیکنند... پیوست: 1. دیگر خبری از آن پاییز رنگارنگ نیست. 2. برگهای چنار قبل از آنکه رنگشان زرد شود یا خشک شوند و زیر پایت قرچ صدا کنند، خاکستری میشوند و آرام و بیصدا مچاله...
-
اهلیت
پنجشنبه 21 شهریور 1392 02:12
- مدتی ست سرکار نمیروم. کار روی سرم میرود. اینجور خیلی بهتر است. باد به سرم نمیخورد. - خط کشیدن روی کارهایی که از توی تسک لیست های بیات شده(!) بیرون کشیده ای، دقیقا لذت مچاله کردن یک کاغذ به دردنخور را دارد که پرتابش کنی به سمت ریسایکل بین. - الان دقیقا در برهه ای از زندگی به سر میبرم که نمیدانم علم بهتر است یا ثروت....
-
عینک
شنبه 16 شهریور 1392 00:33
چشمهایم را نشسته ام. اما جور دیگر می بینم. دکتر گفت دور را نمیبینی. نسخه نوشت. عینک گرفتم. حالا دور را هم خوب میبینم؛ مثل نزدیک. اما نمیفهمد این دکتر. دوری تو را هیچ عینکی نزدیک نمی کند...
-
- جمله معترضه -
یکشنبه 10 شهریور 1392 13:42
ابروهایم درد میکند. حالا یا درد چشم زده بالا، یا درد پیشانی زده پایین. به این میگویند درد ِ ابرو. کم دردی نیست، درد ابروهای تو! دو خط تیره که در میانشان جمله های نگاهم گم می شود. درد دارد این جمله های معترضه.
-
قرص جوشان
چهارشنبه 23 مرداد 1392 11:49
این روزهای وسط مرداد تصمیم گرفتهام سرما بخورم. ولی دل نمیدهد. هی دل دل میکند. میآید و میرود. اصلا شلغم که نباشد چه فایده؟ این شد که رفتم سراغ قرص جوشان. از آن جوگیرهای روزگار است. تا آب میبیند، کلی هارت و پورت میکند. مثل نوشابه که میریزی توی لیوان. کف میکند و بالا میآید. باد کلهاش که میخوابد، جوش و خروش از...
-
خاکشیر
دوشنبه 14 مرداد 1392 06:39
علی الاصول وبلاگ، هویتش به زود تازه کردنش است و علی القاعده، وبلاگ را برای عده ای مخاطب می نویسند و علی الرواج، مهمل نوشتن اسمش وبلاگ نوشتن نیست. این که یک روانپریش مالیخولیامسلک بیاید هر از گاهی برای خودش چرندیاتی به هم ببافد و برود، نشد وبلاگ که. همین. زیاده عرضی نیست. نیامدم از حال و روزم بگویم. آمدم مختصر عرضی به...
-
روزمرگی
یکشنبه 5 خرداد 1392 15:54
دلت میخواهد روزمرگی بنویسی. دلت میخواهد همین جوری بیمقدمه با هر چه کلمه که میآید، روزمرگی بنویسی. از همینجا که، از خواب بلند میشوی، یک دل ضعفهای ته دلت را قلقلک میکند. بعد به سبک جدیدی که این روزها، صبحانه را غذا میخوری میروی سر یخچال میبینی چیزی نیست. میآیی توی راه از یکی از همین ساندویچیهای کثیف زیر پل،...
-
جامانده
شنبه 7 اردیبهشت 1392 16:03
آهای، شما که هربار مدادتراشم، کیفم، کفشم(!) را توی مدرسه جا میگذاشتم میگفتید آخر یک روز خودت را هم جا میگذاری، با شمایم. خیالتان راحت شد؟ خودم را جا گذاشتهام.
-
نوروز
چهارشنبه 21 فروردین 1392 04:02
گفتم نوروز، تا یادم نرفته بگویم خواستم روز از نو کنم که دیدم بــــَه، روز از نو روزی از نو شد. این شد که با یک بولدوزر افتادم به جانش. بعله. عرض میکردم. این تعطیلات کرختکننده نوروز -به انضمام تعطیلات قبل و تعطیلات بعدش -که بخصوص امسال دست به دست هم دادند- ما هم البته بهشان دست دادیم با اضافه کردن چند روز مرخصی-،-،-...
-
دست خط
پنجشنبه 5 بهمن 1391 02:25
یکی* از گندهایی که کامپیوتر به زندگیم زده، همین خط است. پیشرفت عجیبی داشته در جهت سقوط. کلا از خوش نویسی (یادش بخیر پسرک بازیگوشی که آنروزها از هری پاتر و بی ام و ِ باید بیرون میکشیدمش و در تعلیم خط فرومیکردمش!) و خوانا نبودن (در حدی که دکتر کنار دستم باشد میگویم قربان دستت این را بنویس!) گذشته و رسیده به جایی که خودم...
-
تورم
سهشنبه 26 دی 1391 23:17
تورم چیز خوبی است کلا. وقتی میروی شیر بگیری میبینی نسبت به هفته پیشش هیچ تغییری نکرده یکهو جا میخوری. اصلا ذوقت کور می شود. لامروت ها گرانش نکردند. یامثلا توی کیسه هوا نامردها چند تا چیپس انداخته اند. یا خیلی چیزهای دیگر. اصلا تورم توی هر چیزی خوب است. مثلا میگویند طرف تورم شانس دارد. یعنی شانسش زیاد است. هی زیاد تر...
-
جنون سرد کوهستان!
چهارشنبه 29 آذر 1391 00:10
من نمیدانم چرا آدم ها فکر میکنند در سرمای زیر صفر توی بالکن خوابیدن بی عقلی است؟! کدام عاقلی هوای رقیق کوهستانی و سکوت عمیق و بی مرز ِ شب و تاریکی یکدستِ شب ابری کوهستان که حتی ماه هم از پشت ابرهای منتظر باریدن، مجال بیرون آمدن ندارد را رها میکند و میرود کنار بخاری میخوابد؟ هو هوی باد بپیچد توی کوه، توی روستای پایین...
-
چای و ویندوز 8
شنبه 6 آبان 1391 10:33
یک روز ابری که سرت درد کند برای کار نکردن. حوصله کار نداشته باشی. کار هم حوصله ات را. سایت هم بالا نیاید به خاطر وب کانفیگ کوفتی. و یک لیست بلند بالا از کارهای مانده با آن پوزخند مسخره اش. و یک سکوت دلگیر در چند قدمی آدم هایی که کشتی هایشان هر کدام جایی به گل نشسته و با یک هدفون توی گوش، دور خودشان خط چین کشیده اند که...
-
نیو پراجکت!
چهارشنبه 22 شهریور 1391 01:12
دقیقا از همان لحظه ای که فکر کردم استعفا کار خودش را میکند و حالا نوبت تجربه یک زندگی با آرامش و بی دغدغه است و انجام تمام کارهای عقب مانده ای که همیشه میخواستم روزی با خیال آسوده بروم سراغشان... هیچ. میخواستی چه بشود. آن یکی شرکت زنگ زد و من هم عین گراز قبول کردم. حالا ممکن است صفت قبول کردن در گراز مشهود نباشد. اما...