دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

کار کار خودت است حضرت سلطان!




نسخه‎ام را بپیچ، حضرت طبیب!
​​

اگر سقم و مرض ابتلا نبودم، اینجا اقامتم نبود.
به هزار امید، این دل علیل، گره زده‎ام به  دریچه‎های مشبک زرّین‎ت. شاید شفا بگیرد برود رد کارش.
من که قطع امید کرده‌امش. کار کار خودت است حضرت سلطان!


از آن نگاه های نافذ صیقل‎ده که بکنی حساب کار دستش می‎آید. پای لنگ برمی‎دارد و دست به سینه، سر به راه می‎شود.
این دل چموش، به هزار زحمت آورده‎ام اینجا به بند کشیده‎ام تا تو رامش کنی....


خلاصه کنم. پای این تذکره را خودت امضا کردی. استعلاج این لاعلاج هم ناگزیر پای خودت. من اگر جایی به جز اینجا و راهی به جز زل زدن به این گنبد طلا برایم مانده بود، این همه بلاد طی نمی‎کردم تا رسیدن پایین پایت، حضرت غریب!



ناجور احاطه کرده این لاکردار را درد و غم. جور کن احوالاتم به آنجور که میدانی، حضرت‌ کریم!



طوفان



میبینی؟

مردم به همین یک ذره گرد و خاکی که به پا شده می گویند: طوفان!

همین مختصر شوری که به پا کرده شده نقل محافل.

هرجا میروی صحبت از باد توفنده ای است که چند روز پیش شهر را زیر و رو کرده.

آمار تخریب و آوار می دهند.


حق دارند بیچاره ها...

طوفان ندیده اند.

اگر فقط یک لحظه دچار چشمهایت می شدند...




حرف حساب بهار



چند بار باید بگویم

که حرفی برای گفتن ندارد

بهار، 

بی تو؟!






پی‌نوشت ۱ : من اگر حرفی برای گفتن دارم، چون «تو» را دارم!


پی‌نوشت ۲ : بهار، سر ناسازگاری گذاشته با این دل بدصاحب. مدام ابر و باران میفرستد. طبیب حاذق به ضرس قاطع امضا کرده که باد و باران خوب نیست برای این دل سقیم.


پی نوشت ۳ : هنوز هم اینجا کنج معتمدی است که بیشتر از چند دست «کتاب چهره» و «به علاوه‌»ی جناب گوگل و باقی از این دست، دوستش میدارم!