دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

اهلیت

- مدتی ست سرکار نمیروم. کار روی سرم میرود. اینجور خیلی بهتر است. باد به سرم نمیخورد.


- خط کشیدن روی کارهایی که از توی تسک لیست های بیات شده(!) بیرون کشیده ای، دقیقا لذت مچاله کردن یک کاغذ به دردنخور را دارد که پرتابش کنی به سمت ریسایکل بین.


- الان دقیقا در برهه ای از زندگی به سر میبرم که نمیدانم علم بهتر است یا ثروت. انتخاب های دشوار و دشواری های انتخاب.


- درست همان موقع که فکر میکنی خیلی کارت درست است و همه را یک پله پایین تر از خودت می بینی خدا یک نفر را جلویت میگذارد که آب شوی بروی پایین پله ها بنشینی و زار بزنی اصلا!


- دیدن بره های شادی که سعی میکنند از هم عقب نیفتند در یک صبح پر از هوای خوب بالای کوه، نرسیده به خورشید، جایی که تک درخت روی تپه، بهترین جا برای تکیه کردن و تماشای طلوع است، آمیخته به بوی چوب سوخته و نمی که از مه صبحگاهی کوهها روی همه چیز نشسته و سکوتی که یکپارچه از دشت سبز پایین تا دوردستهای کوه کشیده شده، اگر جنون طبیعت با خود نیاورد، آدمی را اهلی میکند. 

عینک

چشمهایم را نشسته ام. اما جور دیگر می بینم. دکتر گفت دور را نمیبینی. نسخه نوشت. عینک گرفتم. حالا دور را هم خوب میبینم؛ مثل نزدیک. اما نمیفهمد این دکتر. دوری تو را هیچ عینکی نزدیک نمی کند...


- جمله معترضه -

ابروهایم درد میکند.

حالا یا درد چشم زده بالا،

یا درد پیشانی زده پایین.

به این میگویند درد ِ ابرو.

کم دردی نیست،

درد ابروهای تو!

دو خط تیره که در میانشان جمله های نگاهم گم می شود.

درد دارد این جمله های معترضه.