نه د ِ مساله همین جاست دیگر.
اصلا فلسفهاش همین ننوشتنهاست. همین هر وقت دلت خواست نوشتنها و هر چیز. فرق اساسیاش همین است که درد برای مخاطبین احتمالی بود و گیجه برای خودم!
این خط خطیهای اطراف هم برای این است که یادم باشد آداب و ترتیبی در کار نیست. درست مثل چرک نویس. مثل آن کاغذهای بزرگ نیم متر در یک متری که آن موقعها شیفتهاش بودم! میگذاشتم جلویم و شروع میکردم تویش به نوشتن. از هر چیزی. در هر جهتی. با هر اندازه و رنگی که دلم میخواست. با یک عالمه فلش. که ترتیب یا ارتباط خاصی را هم نشان نمیداد. عاشق این فلشها بودم. اینجوری مغزم خالی میشد. بعد میچسباندمش به دیوار اتاق و وقتی حوصلهام سر میرفت میخواندمش. بعضی جاهایش انگار برای خودم هم جدید بود. چون موقع نوشتنش از توی مغزم مستقیم میرفت روی کاغذ. یادم نمیماند. گاهی هم فقط یک جمله یا یک شعر وسطش مینوشتم و بعد هر روز یک چیز دیگر با یک فلش اضافه میکردم. کیف داشت! تاکید میکنم نیم متر در یک متر!
بعدها برای کنکور استفاده کردم. ریز ریز. خلاصهی یک کتاب را در یکیشان جا میدادم و بعد هزارتا میکردم و با خودم میبردم مدرسه میخواندم. بچه ها هم عاشقش شده بودند.
اینجا هم برایم مثل همان کاغذهای بزرگ میماند. با این تفاوت که قوانین صفر و یکی کمی دست و پایم را میبندد. کمی که نه، بیشتر!
اساسا روان پریش و علاف هم نیستم. یعنی ممکن است عَرَض شده باشد اما در جوهره نیست. یعنی خیال میکنم که نیست. از جنس آدمیت و فصل آلوچگان! نوعش بماند. ارسطو بیخود میکند مخالفت کند. همینی هست که هست!!
از تو اون فولدره کات کرده بودم داشتم میریختم تو این درایوه که یهو از مزایای دولت نهم بهرهمند شدم. هیچی دیگه. حالا نه فولدر میشناسه نه درایو و نه کلا هارد! سکتورهاش کلّهم اجمعین در به داغون شده. حالا نشستم زیر نور شمع دارم تایپ میکنم. ای وای ریا شد...
خارج از حاشیه: گاهی وقتا دلم میخواد نکات چرتی رو ثبت کنم با همین لحن روزمره غیراستاندارد! مثلا همین گلابی بی مزهای که خوردم. اینجوری خوشحالتر میشم!
حالا من یک چند روزی سرم گرم بود و وقت (بخوانید حال و حوصله) نداشتم ببینم توی این مملکت چه خبر است، چه معنی دارد همه جا به هم بریزد؟! یک دقیقه حواس آدم به اینها نباشد این جوری میشود دیگر. پا از دست کوتاهتر برمیگردند. حالا من هی به شما میگویم زمین پکن کج است میگویید نه! می آیند بیخودی به یک عدهی بی گناه دیگر گیر میدهند. بیانصافها، این اجنبیها، برداشتهاند یک مُشت حریف قوی آوردهاند ریختهاند وسط، بعد انتظار دارند ما ببریم! خوب این اِند بی عدالتیست دیگر. این حریفهای قوی از کجا آمدهاند؟ اینها برمیدارند کلی پول و هزینه مملکتشان را اسراف میکنند که دو تکه طلای بیارزش با خودشان ببرند. کدام آدم عاقلی این کار را میکند آخر؟ به جای این کارها اگر انرژی هستهای میساختند الان بیشتر به دردشان میخورد. خودشان تکنولوژی ندارند دستشان به گوشت نمیرسد میگویند: پیف پیف!! بله... میگفتم. من خودم مسابقات را از نزدیک تلویزیون تماشا میکردم. اینها آدمهایشان خیلی قوی بودند! نمیدانید چه کارها که نمیکردند. مشخص بود که معمولی نیستند! چه بسا اصلا دو پینگ یا حتی سه پینگ و چهارپینگ کرده بودند! اینها همیشه یک کاسهای بشقابی چیزی زیر نیم کاسه دارند. همش با جرزنی میخواهند ببرند! اینها همش توطئه است که ما را ضعیف جلوه دهند. و الّا ما خیلی قوی هستیم. ما از رو نمیرویم! (از زیر میرویم) در المپیک بعدی هم حاضر میشویم تا نشان دهیم مدال آوردن هنر نیست! مهم این است که جوانمردانه رفتیم و برگشتیم!! البته اگر شرایط اینقدر بد نبود مدال هم میآوردیم. بالاخره هوا گرم بود. چین هم که کشور شلوغی است. حواس این ورزشکاران ما را پرت کرده بود! من شخصا پیشنهاد دادهام که سال های بعد این المپیک را یک جای خلوت تر برگزار کنند که اینقدر حواس پرتی ایجاد نکند. یک مشت ندید بدید میریزند دور این زمین های ورزشی «هو» میکنند! خوب این کار اصلا اخلاقی نیست! باید تجدید نظر کنند. ما هم تلاشمان را میکنیم انشالله که روز به روز در همین جهت شکوفایی که داریم پیش میرویم، بیشتر پیش برویم! اگر برق کمتر برود البته...
بعضی وقتها دلتان نمیخواهد بگویید: زهرمار و د ِ پیج کن نات فایند سرور؟!
1. آی هـَو نود و نه نیو میل مسـیـجـز! بی سابقه بوده از اوان کودکیم(!) تا حالا. (بله. از همان وقتی که شست مکیدن یاد گرفتم، میل هم چک میکردم. چیه؟ حسودیتون میشه؟) یک مهندس دور از رایانه. تأسف بار است. به قول شاعر دچار شدگی ست دیگر!
2. این ادیتور جدید بلاگ اسکای همه چیزش خوب است. یعنی خیلی بهتر از قبل است. فقط کمی عصبیست. هِی این چشمک زنش میپرد. هِی میپرد. هِی آدم را عصبی میکند. هِی عصبی میکند. هـِی.
3. این لوگوهای بلاگ اسکای هم منو مُرده! به مناسبت عوض میشود. الان آن بالا پنج تا حلقهی رنگارنگ المپیک است. کم کم دارد اخلاق ورزشکاریم تحریک میشود!
4. آن موقعها که زبان میخواندم یک بخشی از مغزم فعال بود که در حال حاضر رویش را یک پودر خاکستری گرفته. یک کلمه خارجکی که به گوشم میخورد بخش مذکور خارش میگیرد، بلاهت غلیظی صورتم را فرا میگیرد و بعد ناگهان ابروهایم میپرد بالا: آهاااان!
5. دست دل* جان درد نکند. این چند وقت حسابی توی فکر بودم که چرا اینقدر شارژ لپ تاپ زود تمام میشود. یک لپ تاپ دارد میدهد به بازار با 19 ساعت شارژ. دستت درست ای دل!
ـــــــــــــــــ
*این دل با آن دل کمی فرق میکند.
پیوست: به جان خودم من ترزدیالیست نیستم. اتفاقی شده!
- به این میگویند : اِن ویدیا شش هزار و خوردهای. تکنولوژی برتری که باعث میشود چشمهای آدم دیگر قیری ویری نرود. عنقریب نه ماه بود کارت گرافیک پنچر شده بود. اما از آنجایی که هنوز کار میکرد من هم از رو نمیرفتم! این اواخر دیگر اول با ذغال گرمش میکردم بعد کامی را روشن میکردم، بعد صفحه آبی میشد، بعد مقدار متناسبی مشت و لگد سویش گسیل میداشتم، بعد صفحه سیاه میشد، بعد "دوباره راه اندازی"1اش میکردم، بعد گیر میکرد، بعد من هم کمی فح... (از اتاق فرمان اشاره میکنند ظاهرا اینجا خانواده رفت و آمد میکند) بله میگفتم. خلاصه بعدش هم که روشن میشد تصویر تا نیم ساعت دچار امواج هشت ریشتری بود. انگار که ارواح خبیثه از توی مانیتور عبور و مرور میکردند! خدا را شکر که عوض شد. ولی الان که دارم فکر میکنم میبینم آن بیچاره چیزیش نبود ها. حیف! به جان خودم هنور کار میکرد...
____
1. ری استارت سابق
- مردم ادعا می شود چیز حالیشان است. خوب معلوم است پاورش نمیکشد مهندس. هیچی. سوخت. توفیق اجباری برای ارتقای درجه. همین شد که یک هفته کامی نداشتم دیگه.
- من الان دارم با رَم خیلی گیگ با شما صحبت میکنم: تست می شود، الو 1 2 3...
نتیجه گیری اخلاقی: هیچوقت هوس بازی موتور سواری نکنید آن هم با کارت گرافیک ذغالی؛ که کار به اینجاها نکشد.
فی الواقع باید عرض کنم که...
.
.
.
.
.
.
.
این شتری است که قبل از ولو شدن جلوی درب منزل، هیچ گاه خبر نمی کند!!
اگر این روزها رأس ساعات زوج صداهای عجیب غریبی از اطراف و اکناف شنیدید اصلا تعجب نکنید. این صداها ممکن است شامل فریاد، جیغ، آه از نهاد برکشیدن، ناسزا و... باشد. دانشمندان به شدت در حال بررسی و تحقیق علت آن هستند ولی گویا هنوز علت حادثه نامشخص است. فعلا به شهروندان عزیز توصیه میشود رأس ساعات زوج (و یا حتی فرد) از قرار گرفتن در آسانسور، پمپ بنزین، طبقه هشتم یک ساختمان و جاهایی از این قبیل به شدت پرهیز کنند. همچنین به متخصصان امر توصیه میشود که در این لحظات از دیباگ کردن برنامه، دیفرگ کردن هارد، دانلودهای بدون مَنـیجر و کارهایی از این قبیل جدا خودداری کنند. شوخی نداریم با کسی.
گفتنی است دانشمندان هنوز که هنوزه در حال مطالعه و بررسی هستند.
پی نوشت: البته اینها همه به غیر از دو ساعت بعدش است. بنده فقط رأس ساعات را عرض کردم. روشنه؟
- ما خیلی طفلکی هستیم. من مطمئـنـم. وقتی برای دیـتـایـی که (تقریبا) مجانی می آید توی لوله های مخابرات، این همه پول می دهیم آخرش هم سرعت اینترنتمان این است، خیلی طفلکی هستیم. تازه اینها به غیر از اس ام اس (پیامک سابق!) و تلفن و اینهاست. طفلکی ما!
داشتم توی گوگل درباره خواص سیب زمینی(!) سِـرچ میکردم، که دریافتم خانم Olive Riley با دار فانی خداحافظی کرده. البته این خانم استرالیایی هیچ ربطی به هویج (گفته بودم سیب زمینی؟) ندارد بلکه در واقع پیرترین وبلاگ نویس جهان بوده که همین چند روز پیش (۱۲ جولای) در سن ۱۰۸ سالگی عمرش را داده به ما!
رفتم وبلاگش را پیدا کردم و چند تا پستش را خواندم. خیلی جالبناک بود. یارو کلی انرژی داشته و اصلا انگار که نه انگار صد و هشت سالشه و اینا! تا قبل از مرگش هم هیچ بیماری یا مشکل خاصی نداشته و روحیه شادابش زبانزد همه بوده.
وبلاگش را به کمک آقای Mike می نوشته و خاطراتش درباره جنگ جهانی دوم جزء پرمخاطب ترین مطالبش بوده. کلا وبلاگ پرطرفداری داشته. حسابش را بکنید: در یک روز ژانویه ۲۰۰۸ حدود ۳۵۰،۰۰۰ بازدید کننده!
البته من قصد ندارم اینجا جزئیات زندگیش را شرح دهم و مثلا بگویم که سگ هایش را خیلی دوست داشته و آقای Eric جمعه ها برایش کامنت هایش را میخوانده و خوردنی مورد علاقه اش Aussie pies بوده و یا به بلاگ می گفته بلاب!!
چیزی که به نظرم خیلی جالب است و میتواند عبرت باشد این است که آدم هیچ وقت کم نیاورد!
یا به قول نویسنده وبلاگش:
If a woman who left school in 1914, can embrace the internet in her 106th year, what is there you can’t do, friend
!?
پی نوشت ۱: قابل ذکر است الان خانم Maria Amelia که ۹۵ سالش است و در اسپانیاست، پیرترین وبلاگ نویس جهان محسوب می شود. لطفا تا قبل از اینکه بمیرد بروید وبلاگش را بخوانید باشد که پند گیرید!!
پی نوشت ۲: پی نوشت قبل در صورتی صحیح است که اسپانیولی بلد باشید!