دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

تورم


تورم چیز خوبی است کلا. وقتی میروی شیر بگیری میبینی نسبت به هفته پیشش هیچ تغییری نکرده یکهو جا میخوری. اصلا ذوقت کور می شود. لامروت ها گرانش نکردند. یامثلا توی کیسه هوا نامردها چند تا چیپس انداخته اند. یا خیلی چیزهای دیگر. اصلا تورم توی هر چیزی خوب است. مثلا میگویند طرف تورم شانس دارد. یعنی شانسش زیاد است. هی زیاد تر هم میشود. یا تورم پارتی. یعنی پارتیش کلفت است. (به پارتی زیاد رفتن هم می گویند.) یا مثلا طرف دچار تورم ایربگ شده. یعنی ایربگش بادکرده، خدا بهش رحم کرده. یا همین تورم مغزی که میگویند توی آلودگی هوا از هر سه نفر یک نفر ژنتیکش دچار اختلالات میشود، مغزش ورم میکند. 

خوب اینها خیلی خوب است. اصلا آدم لازم است کمی مغزش ورم داشته باشد. و الا با زندگی چه جور کنار بیاید. مثلا همین خود من. از همین جا اگر بشمرید تا سی نفر میتواند خیالتان راحت باشد. من جای ده نفر متورم شده ام. به کل مختل. نه اینکه فکر کنید خدای نکرده عقل از سرم پریده. نه. فقط کمی شیرین میزنم. باید زودتر از یک دکتر با تخصص شیرینی حواس پنجگانه و قوه فکریه، وقت بگیرم. گرایش روان پریشی های مزمن. بروم صاف توی چشم هایش زل بزنم و بگویم : خودتی. آن وقت برایم یک نسخه بنویسد بپیچد دور ساندویچ. که هر از چندی صبح ها شام بخورم. شب ها یکی دو قدم بروم و برگردم. با گربه هایی که سرشان را کرده اند توی آشغال ها منطقی حرف بزنم. لباس نارنجی متمایل به آبی گلدار بپوشم. دستهایم را وقت حرف زدن از گوش هایم آویزان کنم. هرچند وقت یکبار موبایلم را سر و ته بگیرم. به مالیات بر ارزش افزوده دقت کنم. به هیچ کرکی اطمینان نکنم. و موقع خوردن آب طالبی سرم را بالا بگیرم.

اگر اینها را رعایت کنم زود خوب میشوم. فقط حیف که گاهی یک پروانه، یک سیب زمینی، یک نگاه، یک حرف، یک تبسم نمی گذارد. دوباره مشاعرم تورم میکند. توهم میزنم. توهم شیرین. باید به دکتر بگویم. هر چه زودتر. میترسم لاعلاج باشد.


نظرات 7 + ارسال نظر
حمید چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 09:55 http://yahamid.blogfa.com

عاجزند بعضی آدم‌ها از فهم متورمات فکری شما. بنده خیال کردم خودتان یعنی بدنتان متورم شده است و باد کرده اید. چه پندار غلطیک! حالان متمجه شدم که موبایلتان سر و ته شده است فقط. واقعاً برایتان آرزوی تأسف دارم و چند چیز دیگر با دو جین فرزند ساله در این وانفسای کمپوت شیر:) اینقدر جوش نزنید. ما تازه از گذرهای سخت داریم عبور می‌کنیم و در سربالایی و در حال مقاومت هستیم. انشاالله در سرازیری قبر همه چیز درست بشود. الاهی البرف.

مچکرم. بعله متوجهم. کلا زندگی 100 سال اولش سخت است. بقیه اش دیگر خوب است.

حمید چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 22:18 http://yahamid.blogfa.com

چقدر خوبه این شبکه های اجتماعی و یا بعضی از وبلاگهای مدرن مثل بلاگر و وردپرس که لازم نیست آدم روزی چند بار برای دیدن پاسخ کامنتش سر بزنه به وبلاگ مردم. خیلی ممنون. خیلی ممنون.

اصلا هر چه میکشیم از همین مدرنیته است. اگر بگوید که پاسخ کامنت داده شده که دیگر شما سر نمی زنید. همین یکی دوتا رفت وآمدی هم که هست نمیشود. این مدرنیته صفای قدیم را دیگر از بین برده. دیگر کسی به کسی رحم نمیکند که. اینجوری نبود قدیما که. بهله.

تیله پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 17:33

تورم میبرم.
اگه تونستی جمله بالا رو درست بخونی؟ این جمله از حدود یک سالگی به بعد که ما یه نمه شعور پیدا کردیم، معادل وعده بهشت بود. حالا درسته توش "تورم" داشت، اما آن وقتها ما سواتمان کم بود تورم را به شکل "تو + رَم" میخوندی و اصولا بعد از ادای کلمه "دَدَ" این بهترین جوابی بود که میشنیدیم. البته این قصه بود تا وقتی که نمه شعور تبدیل شد به همه شعور. بله بله دقیقا همان وقتی را میگویم که کم کم بدبخت شدیم و فکر کنم مشکل از یادگرفتن تلفظ درست "تورم" بود شایدم ازینکه دیگه دد همچینم جای خوب و خوشی به نظر نمیومد.
این تورم لامسگ(فحش دوران نینی گولوایمان!) چنان وارد زندگی شده که جمله بالایی دارد دوباره در سطح وسیع به زندگی ما برمیگردد. مثلا سر ایستگاه تاکسی وامیستیم و میگیم: "آقا تورم میبری؟"، آقا میگه: "تورم میبرم" حالا دیگه میتونه تورم معادل مکان باشه یا معادل جناب خودمان!! فرقی نمیکنه همه الان تورمیم.
نگفته بودم آلودگی هوا روی مغز همه اثر تورمی گذاشته. همه گیره آلو!! همه گیر!!!

آخ پس تو هم میفهمی من چی میگم. پس تو هم تورم کشیده ای. خدا از هم-تورمی کمت نکنه خواهر! الهی که تورم فکت هم بخوابه زودتر! ما خیلی تورمتیم! (یعنی خیلی مخلصتیم!)

حمید شنبه 30 دی 1391 ساعت 08:31 http://yahamid.blogfa.com

واقعاً با دیدن پاسخ کامنتم و از دیدن تحلیل متفکرانه تان، لبخندی بسیار ظریف بر لبان ماسیده از غم و اندوه حاصل از مدرنیته ام نقش بست. عجب ادبیات آمیز شد این کامنت. در هر حال موکت هست و اگر نباشد سرامیک. باز هم می آیم از اینطرف ها. بلکه هم رونقی بر وبلاگستان با صفای قدیم بیفزاییم.

حتی پارکت. خوشحال میفرمایید.

اخمو سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 15:05

این پاراگراف دوم یه جور عجیبی دردناک بود. آویزان کردن دستها از گوشها درد داره خب! مخصوصا وقتی بخواهی صحبت کنی. شاید اولش سخت نباشه ولی وقت صحبت کردن چرا!
یعنی من که نه فقط با گربه ها، بلکه با گنجشک ها و کبوترها و گاهی هم اسب های درشکه های خیابون 15 خرداد صحبت میکنم، متورم شده ام و خودم خبر ندارم؟

بعله خوب این صحبت با حیوانات و بل اشیاء هم یکجور خوب - تورمی است. اینگونه تورمها به کاهش تورم مغز می انجامد.

حسین چهارشنبه 4 بهمن 1391 ساعت 08:09 http://www.shokrzadeh.ir

قشنگ بود، فقط چقدر دیر به دیر مینویسید :P یکم عجله کنید، ملت منتظر متون جدیدن :D

خواهش میکنم. دیر؟! شما بد نیست یک نگاهی به آرشیو بیندازید ببینید این وبلاگ با روند سه ماه یک پست به حیات خویش ادامه داده است!

حسین شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 08:05 http://www.shokrzadeh.ir

ها ها، وبلـــــــــــــــاگ، خع-لی خوب
سپاس، M.G

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد