ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دیشب توری باز مانده بود. یکی دو فروند ذباب چشم درشت و بال بلوری و وزّاز* بی دق الباب ورود کرده بود. تمام شب دور سرمان میچرخید و تصدقمان میرفت. خلاصه اسباب مزاحمت شده بود برای خواب گران مایه و مایه ی تخطی اعصاب.
دنبالشان کردم که از رو ببرمشان ولی شیرپاک خورده ها بی باک بودند و یکهو می آمدند توی صورت.
آلات کشتن مگس فراهم نبود تا درس بزرگی بهشان بدم. ناگزیر با پلاستیکی دنبالشان کردم تا بالاخره محبوس شدند و بعد هم در ایوان خلاصشان کردم تا پی حیات خود بروند.
مزاحمت و وزّازی فی نفسه در ذاتشان است. باید از زندگی دورشان بیندازی. برخی از بشریت را میگویم.
-----
* وزّاز: بسیار وز وز کننده! (دخول و خروج کلمه به زبان عرب آزاد است! چندوقت پیش تابلویی دیدم نوشته بود: سناتر به معنی جمع سنتر!)
-----
پ.ن. : تقدیم می شود با احترام به دوست عزیز جان، که چندی پیش از مگسها رنجیده بود و خاطرش نیمه شبی مکدر شده بود.