نسخهام را بپیچ،
حضرت طبیب!
اگر سقم و مرض ابتلا نبودم، اینجا اقامتم نبود.
به هزار امید، این دل علیل، گره زدهام به دریچههای مشبک زرّینت. شاید شفا بگیرد برود رد کارش.
من که قطع امید کردهامش. کار کار خودت است حضرت سلطان!
از آن نگاه های نافذ صیقلده که بکنی حساب کار دستش میآید. پای لنگ برمیدارد و دست به سینه، سر به راه میشود.
این دل چموش، به هزار زحمت آوردهام اینجا به بند کشیدهام تا تو رامش کنی....
خلاصه کنم. پای این تذکره را خودت امضا کردی. استعلاج این لاعلاج هم ناگزیر پای خودت. من اگر جایی به جز اینجا و راهی به جز زل زدن به این گنبد طلا برایم مانده بود، این همه بلاد طی نمیکردم تا رسیدن پایین پایت،
حضرت غریب!
ناجور احاطه کرده این لاکردار را درد و غم. جور کن احوالاتم به آنجور که میدانی،
حضرت کریم!
آمین.
التماس دعا. زیارت قبول. حاجت روا بشی انشالله.
ممنونم :)
مدت ها بود آدرس بلاگتون رو گم کرده بودم... امروز از زیر خروارها آرشیو پیداش کردم دیدم آخرین نوشته در دو شنبه 26 آذر 1386 بوده !!!!!!
بعد فهمیدم که ... خودتون میدونید که چی بوده جریان
بعد دوباره رفتم زیر خروارها آرشیو بازم گشتم و رسیدم به این صفحه :) که ظاهرا اوضاع آپدیتش داره بهتر از سابق میشه.
موتوشککرم.
شما اسپند دود کنید به همین منوال بمونه. فقط دودش تو چشمتون نره. دست شما درد نکنه.
و آتش در نیستانی فتاد سوخت...
ثروتمندی ؟
http://taknevisi.blog.ir/post/77
نع.
.
.
دلم به شدت گرفته ست. اومدم این دعاها و درد دل هات رو خوندم دیدم خیلی مناسب حال منه.
قطعا کار کار خود حضرته فقط.
از خدا که پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، خودمم دلم میگیره میام میشینم اینو میخونم. یا همون حالتی که خیره و دل شکسته، جلوی ایوان طلا زبان حال نوشته بودم.
تقبل الله. قسمت بشه ایشاللا. همیشه. این زیارات.