دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

ای-کامرس

به نظر من حماقت شاخ و دم ندارد، یا اگر هم داشته باشد شبیه یک کرگدن پیری است که به مگس روی دماغش زل زده.

سر و ته هم ندارد، یعنی آدمیت میتواند تا خرتناق (با سکته خفیف روی ق)، در حماقت فرو رود بی آنکه احساس بدی داشته باشد.

البته اینها را کلی عرض کردم. ولی بخشی از این حماقت میتواند به این صورت باشد که آدم بسرش بزند درس بخواند آنهم مجازا، که همه چیز تلمبار شود برای آخر ترم و بعد با بدبختی دوترم را پشت سر بگذارد. از این مدل هاکه «سلام، چطوری، کجای فصل آخری؟ - عزیزم کدوم کتاب باید بخونیم برام ایمیل کن شروع کنم» یا این مدلی که «پروژه این درس موضوعش چی باید باشه؟ - اون که زمانش گذشت، خودتو اذیت نکن» و بسیار پترن‌های مشابه این.  بعد هم در حالیکه فقط یک ماه مانده به پایان ترم آخر، هیچ دلش شور سمینار پایانی را نزند و عین همان کرگدن شبها را بخوابد و روزها به زل زدن مشغول.
البته در مجموع هفته ای یکبار ساعت سه شب به بعد دلشوره‌ی خفیفی میگیرم که آن‌هم اگر ایستادگی کنم و طاقت بیاورم، رد می شود.
مثل الان که با آمدن اینجا حواس خودم را پرت کردم شاید از سرم بیفتد.
شما هم یک ماه دیگر صبر کنید، تاجر الکترونیک میشوم میایم به همه‌تان الفبای تجارت یاد میدهم. چیزهایی که حتی استیوبالمر هم نفهمید و در اشتباه خود غوطه خورد.


کامل شدن قرص ماه در آسمان هم هیچ ربطی به این قضایا و حتی آن قضایا ندارد. جنون باید در وجود آدم رخنه کرده باشد، تا بقدر کافی برای خودش لبخند بفرستد.
از هر زاویه‌ای که باشند، میتوانند (دل‌)گرم کننده باشند این لبخندها. میخواهد از زاویه پشت لبتاب باشد یا پشت استکان چایی که داری هورت میکشی.
لذاست که اگر شاعر بگوید: تو همانی که دلم لک زده لبخندش را، نباید ذوقش را کور کرد. 
باید به دلتنگی‌ش احترام گذاشت و به احترام عبور روزمره، لبخند را نیمه‌شبی، سحرگاهی، به انعکاس نور ماه هدیه‌کرد.