ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این روزهای وسط مرداد تصمیم گرفتهام سرما بخورم. ولی دل نمیدهد. هی دل دل میکند. میآید و میرود. اصلا شلغم که نباشد چه فایده؟
این شد که رفتم سراغ قرص جوشان.
از این آدم ها دیدهام توی زندگی.
علی الاصول وبلاگ، هویتش به زود تازه کردنش است و علی القاعده، وبلاگ را برای عده ای مخاطب می نویسند و علی الرواج، مهمل نوشتن اسمش وبلاگ نوشتن نیست.
این که یک روانپریش مالیخولیامسلک بیاید هر از گاهی برای خودش چرندیاتی به هم ببافد و برود، نشد وبلاگ که.
همین.
زیاده عرضی نیست.
نیامدم از حال و روزم بگویم.
آمدم مختصر عرضی به جناب کریم بگویم و بروم.
خاکشیر را دیده ای از هر یک مشت دوانگشتش شن است و شستنش هم کار هر کس نیست و هر قدر هم که بشویی آخرش چند دانه شن موقع هورت کشیدن ته لیوان به چشمت میخورد؟
همین. خواستم بگویم ما خاکمان، قاطی زیاد دارد. به کرمت آن طور که بلدی بشورمان!