ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دقیقا از همان لحظه ای که فکر کردم استعفا کار خودش را میکند و حالا نوبت تجربه یک زندگی با آرامش و بی دغدغه است و انجام تمام کارهای عقب مانده ای که همیشه میخواستم روزی با خیال آسوده بروم سراغشان... هیچ. میخواستی چه بشود. آن یکی شرکت زنگ زد و من هم عین گراز قبول کردم. حالا ممکن است صفت قبول کردن در گراز مشهود نباشد. اما در هر صورت حس یک گراز خام را داشتم که عین کانگورو پشت پا میزند به تمام آمال و آرزوهایش. حتی اگر کانگورو هم پشت پا زدن بلد نباشد.
بگذریم. البته یک ماهی نفس کشیدم. رفتم سراغ یکی دو پروژه عقب مانده زندگیم. که یکیش رانندگی بود. و چند تای دیگر. اما به جاهای خوبش که داشت میرسید این کار جدید پیش آمد. متوسط روزی 10 - 11 ساعت پشت کامپیوتر بودم. شبها خسته و دیروقت می رسیدم. حس کردم افتاده ام توی یک چرخ دنده ای که نمی ایستد. رفتم باشگاه ثبت نام کردم که اقلا روزی دوساعت ورزش، روغن کاریم کند. بهتر شدم.
کلا تجربه خوبی بود و هست. اما دل خوش کرده ام به محدود بودنش. توی سراشیبی افتاده ولی هنوز تمام نشده. دارد کش می آید. گفته بود شش ماه. وارد ماه هفتم شده ایم ولی چشمم آب نمیخورد زودتر از دو ماه دیگر تمام شود.
فقط دارم دعا میکنم قبل از آنکه انگیزه هایم تمام شود پروژه تمام شود.
این بود توجیهات من برای نبودن.