جای شما خالی بود. البته جای بقیه هم خالی بود. کلا جای خالی زیاد داشت. چون خیلی خلوت بود. یک جاهاییش خفاش هم پر نمیزد. مثل آن غاری که مخوف و دهشتناک بود. و من میخواستم بــــــــــــکـــــــــــشــــــــمــــــــــ...؟! جنگل هم همین طور. فقط جانوران دوپایی به چشم میخوردند که از معبرهای صعب العبور راه خود را پیدا کرده بودند و طی مسیر میکردند. آن هم با چه وضعیتی. نصفه شبی با انگور و سیب! حالا آن وسط زنگ زده می گوید: نظر شما راجع به آن تحقیق چیست؟! میخواستم بگویم نظر من به شخصه این است که الان خرس می آید میخوردمان. کما اینکه خورد!
توی راه بدجوری پاییز بود. 256 رنگش را خودم شمردم. که بیشتر هم بود. اصلا هم سرد نبود. ولی آن ورش دیگر سبز بود. ای امان که آدم پول داشته باشد. پاییز را هم میتوان خرید. البته این قضیهای بود که حکیمان به آن اشاره داشتند. ما هم که تینیجر ِ تینیجر. توپ بال بازی میکردیم. استانبولی ذغال میکردیم. بلال دود میکردیم. پتو میدزدیدیم. بعد مینشستیم بادمجان نرم شده میخوردیم با لیمو. یک چای داغ هم رویش. کاری به کار زندگی هم نداشتیم. اینجوری بود که لذتبخش بود.
البته مساله فقط به ما ختم نمیشد. دریا هم مجنون شده بود. ترانه خوان، مست... ما فقط میخواستیم گیسوان موجش را نوازش کنیم، خیسمان کرد. یاغی شده بود. آرام نمیگرفت. ماه را دیده بود... هر چه گفتیم فایده نداشت. ما هم ولش کردیم که تا صبح سرش را به صخره بکوبد.
برگشتیم.
جای ما هم خالی شد.
توضیح: من تنظیم بودم، سرعت طلوع خورشید زیاد بود!
وقتی گفت: کریپتوگرافی. چشمام پنج تا شد. کی باور میکنه؟
- "همش چهار و تا نصفی آدم میاد اینجا..." منظورتون از اون نصفی من بودم دیگه؟
- کنسرت کشکه بادمجون.
حالا هرچقدر هم بخواهی به آن استاد که عشق مایکروسافت قلبش را تسخیر کرده بود بفهمانی که گوگل خلاق ترین شرکت دنیاست، فایده ندارد که!
این هم محصول گوگل در جشن تولد ده سالگی اش !
(گوگل 2001 است. دقیقا با همان نتایج. کلماتی که بعد از سال 2001 مفهوم پیدا کردند را جستجو کنید، متوجه می شوید. مثلا واژه های ipod، iphne، Youtube, orkut ...)
نکات اخلاقی:
1. من کی گفتم واژه ا.ح.م.د... را جستجو کنید؟!
2. ببینید چقدر گوگل متواضع است. دامنه گوگل در سال 1997 ثبت شده اما سنش را از سال 1998 حساب می کند که راه اندازی شده! کدام سایتی چنین تواضعی دارد؟ هان؟
3. کی بود گفت عشق گوگل قلبت را تسخیر کرده؟!
4. بنابراین نتایج، دانشمندان احتمال مونث بودن گوگل را قوی دانسته اند!
حالا شد. مهر ابری. گرگ و میش. چنارهای خیس. خنکای صبح. سکوتی که هنوز خط خطی نشده. نفس عمیقی میکشم. بوی چوب سوخته کافیست برای این که بروم کنار آن روزها... با بارانی قرمز راه میرفتم. آرام. روی برگهای نرم شده از باران. با نجواهایی که فقط صبح زیباست. با بوی روغن نارگیل. میرفتم توی کلاسی که یک دیوار نداشت. باز بود. رو به باران!
صد بار هم بگویم فایدهای ندارد. طرف کله اش خورده به سقف. ذهنش ترک دارد. این چیزها حالیش نیست. صاف می رود توی همان شکاف ذهنش و یک چیز بی ربط دیگر بلغور میکند تحویلت میدهد. رسما. بله رسما ...! پر از گرههای ریز و درشت است. کلیت ِ خودش هم یک گره است. قیافه اش هم خیلی شبیه گره است. کلا گره است! آن وقت انتظار دارید گرهای باز کند؟ خیر جانم. دست از سرم برداید. مجنون است. مرا هم سوی جنون کشاند همی!
بگذارید توی همان حال و هوای باران ِ مهر باشم و این جنگل خیس خورده که نمی دانم شغالهایش کجا رفتهاند...
نه د ِ مساله همین جاست دیگر.
اصلا فلسفهاش همین ننوشتنهاست. همین هر وقت دلت خواست نوشتنها و هر چیز. فرق اساسیاش همین است که درد برای مخاطبین احتمالی بود و گیجه برای خودم!
این خط خطیهای اطراف هم برای این است که یادم باشد آداب و ترتیبی در کار نیست. درست مثل چرک نویس. مثل آن کاغذهای بزرگ نیم متر در یک متری که آن موقعها شیفتهاش بودم! میگذاشتم جلویم و شروع میکردم تویش به نوشتن. از هر چیزی. در هر جهتی. با هر اندازه و رنگی که دلم میخواست. با یک عالمه فلش. که ترتیب یا ارتباط خاصی را هم نشان نمیداد. عاشق این فلشها بودم. اینجوری مغزم خالی میشد. بعد میچسباندمش به دیوار اتاق و وقتی حوصلهام سر میرفت میخواندمش. بعضی جاهایش انگار برای خودم هم جدید بود. چون موقع نوشتنش از توی مغزم مستقیم میرفت روی کاغذ. یادم نمیماند. گاهی هم فقط یک جمله یا یک شعر وسطش مینوشتم و بعد هر روز یک چیز دیگر با یک فلش اضافه میکردم. کیف داشت! تاکید میکنم نیم متر در یک متر!
بعدها برای کنکور استفاده کردم. ریز ریز. خلاصهی یک کتاب را در یکیشان جا میدادم و بعد هزارتا میکردم و با خودم میبردم مدرسه میخواندم. بچه ها هم عاشقش شده بودند.
اینجا هم برایم مثل همان کاغذهای بزرگ میماند. با این تفاوت که قوانین صفر و یکی کمی دست و پایم را میبندد. کمی که نه، بیشتر!
اساسا روان پریش و علاف هم نیستم. یعنی ممکن است عَرَض شده باشد اما در جوهره نیست. یعنی خیال میکنم که نیست. از جنس آدمیت و فصل آلوچگان! نوعش بماند. ارسطو بیخود میکند مخالفت کند. همینی هست که هست!!