ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من نمیدانم چرا آدم ها فکر میکنند در سرمای زیر صفر توی بالکن خوابیدن بی عقلی است؟!
کدام عاقلی هوای رقیق کوهستانی و سکوت عمیق و بی مرز ِ شب و تاریکی یکدستِ شب ابری کوهستان که حتی ماه هم از پشت ابرهای منتظر باریدن، مجال بیرون آمدن ندارد را رها میکند و میرود کنار بخاری میخوابد؟
هو هوی باد بپیچد توی کوه، توی روستای پایین پا که چند چراغی هنوز تویش سو سو می زند و صدای سگ ها و شغال هایی را بیاورد که از سر شب شروع کرده اند به گاه گاه پارسی، ناله ای، شاید هم تسبیح و تمجیدی.
بعد هم نزدیک سحر، باد که دیگر خودش را به کوه و درخت می کوبد، قطرات ریز باران را با خود بیاورد و روی صورتت بپاشد، و تو را بلند کند. در حالیکه استخوان های بینی ات یخ بسته و پلک هایت به سختی باز و بسته می شوند اما هیجان این عظمت شب، این لحظه های آغازین سحر، این زیبایی باران، این نجوای باد که با صدای اذان آمیخته شده خواب را از چشم های تازه برهم گذاشته ات بگیرد و مدت ها خیره شوی به این شکوه طبیعت.
هان؟ نه کدام عاقلی به این آدم میگوید دیوانه؟! یا کدام دیوانه ای به این آدم می گوید عاقل؟!
اصلا عقل چیست؟ جنون چیست؟ گیرم که جنون. آدمیت جنون می خواهد. جنون های گاه و بی گاه. آدمیت طبیعت را میخواهد که با روحش بازی کند. روحش را رها کند توی کوه و دشت و دریا. روح اگر در فضای بسته در و دیوار بماند، می پوسد. در قواعد عقل و عرف بماند، سخت می شود. روح را باید هر از چندی رها کنی. توی طبیعت. توی خیال. بگذاری برای خودش جست و خیز کند و خودت دست به زیر چانه، خیره شوی، نگاهش کنی و ببینی که چطور سر زنده تر از قبل پیشت باز می گردد.
بله. آدمیت جنون لازم دارد.
به استهزار کامنت گذاران عزیز میرساند که پاسخ کامنت شما در کامنتدونی مربوطه درج گردیده. با تشکر
این نوشته رو بسیار بسیار دوست داشتم. توصیف بسیار وسوسه انگیزی بود. قسمتی که صدای اذان اومد حس کردم میشه سرما رو تحمل کرد.
(جهت اطلاع: از اونهایی هستم که تا رسیدن اردیبهشت ماه فقط میگم پس چرا سرما تموم نمیشه.)
احیانا بعدش موقع بلند شدن همه بدنت خشک نشده بود؟ ولی صحبتی از چای قند پهلو نکردیااااا ینی می خوای بگی بدون چای تا صب تو سرما ؟!
لیلی سرزلف شانه میکرد/ مجنون غم او بهانه میکرد
اصنم بی ربط نبود. هرجا که باد بیاد من حس عاشقانه "سرزلف شانه میکرد" م گل میکنه. تازه هرچیم وحشی تر باشه بیشتر یاد جنون رام نشدنی مجنون مرحوم میفتم.
خدا جفتشونو بیامرزه.
دشمن هم نزدیک باشه و هر لحظه امکان غافلگیری و کشته شدن:))))