نه اینکه خوب باشد که آدم نتواند پلکهایش را هم باز کندها. ولی میچسبد آدم بخوابد سرجایش بعد هی تند تند برایش شلغم و سوپ و فرنی و لبو و نشاسته و لیمو و پرتقال و این چیزها بیاورند. خصوصا وقتی که یک ذره بهتر شده باشی بعد لای پلکهایت را باز کنی، ببینی یک نفر مشتاقانه تند و تند مواد به سویت گسیل میدارد. بعد دوباره چشمهایت را ببندی و یک آخ و دوتا سرفه هم به آن اضافه کنی! ها، این مراضت هم دنیایی دارد ها!
سرفههایش هنوز مانده ولی در سه روز هفت و نیم تا آمپول ، خوک هم بود خوب شده بود! (پیش خودمان بماند هی یواشکی توی آینه نگاه میکردم دماغم سربالا نشده باشد!)
----------
دختره پاک عقلش رو از دست داده. میدونستم آخر ِ چهار سال چت کردن شبانه روزی همین مدل ازدواجهها ولی نه اینجوری. پسره پاکستانی الاصله. چندسالی عربستان زندگی کردن و بعدا هم قصد داره بره انگلیس. حالا دختره میخواد باهاش ازدواج کنه بره پاکستان زندگی کنه. یا خدا! اصلا نمیتونم تصور کنم دونفر که نه زبون مشترک دارن (انگلیسی هردوشون دست و پا شکسته اس( نه مذهب مشترک، نه فرهنگ مشترک چطور میتونن با هم زندگی کنن؟
اون هم چه جور تفاوت فرهنگی؟ دختری که تو ایران آزاد و بدون قید و بند خاصی زندگی کرده، قیافه ش رو هرجور دلش خواسته کرده، هرچیز دلش خواسته پوشیده، چطور میتونه با فرهنگی زندگی کنه که هنوز خیلیهاشون ابرو برداشتن دختر رو بد میدونن، شلوار جین پوشیدن رو پشت پا زدن به سنت میدونن، دامن کوتاه و یقهی فلان رو گناه نابخشودنی میدونن و هزار تا چیز عجیب و غریب دیگه. البته برای ما عجیب و غریبه برای اونا کارای ما عجیبه. خوب البته طبیعیه که یه چیز تو دو فرهنگ متفاوت دو تا معنا بده و نمیگم تفاوت فرهنگ و رسومات باعث میشه که دو نفر نتوونن باهم زندگی کنن، اما آخه چه جور تفاوتی؟ کلا هندیها و پاکستانیها یک اخلاقی که دارن درک نکردن همین تفاوت فرهنگه. فکر میکنن همه باید عین اونا باشن! یک جورایی اعتماد به نفسشون خیلی بالاست وخودشون رو محور میدونن و بقیه باید مثل اونا بشن! درسته که هفده سالی هست که از جمعشون بیرون بودم، اما بالاخره یه سری افکارو رفتارها هست که به زمان ربطی نداره. یادمه یه بار توی مدرسه (هند) یکی از بچهها گیر داده بود که چرا شما برای عروسی لباس سفید میپوشین؟ باید قرمز بپوشین! هرچی میگفتم بابا ما مدلمون اینجوریه. میگفت این کار مسیحیهاست. شما فرهنگتون غربیه! حالا هرچی بگو بابا اصلا غرب کیلو چند. هزار ساله مرسومه تو ایرانیا لباس عروس سفید باشه. بازم میگفت نه شما ایرانیها خیلی غرب زده این! (یکی از نشانههاش هم با قاشق غذا خوردن بود! که البته دیگه الان خودشون هم با قاشق میخورن ولی هنوز یه عده شون بد میدونن) البته همه چون ذهنیتی که از هندیها دارن، فیلماشون هست، ممکنه خیلی این حرفا رو باور نکنن. ولی اگه کسی هند رفته باشه میدونه که واقعیت زندگی اونجا یک دنیا با فیلمهاشون فرق میکنه. یادمه همیشه تو کلاس زبان معلم که محل تولد رو میپرسید تا میگفتم بمبئی، قیافش رمانتیک آلود! میشد میگفت آخی! فیل هم دیدی؟ زناشون خیلی خوشگلن؟!؟ این بازیگر رو میشناسی؟ اون خواننده رو دیده بودی؟!؟! ولی یه ترم تا گفتم زنه قیافش شیش در چهار شد گفت: آو! دتز آوفول!! بعد تعریف کرد که یه هفته رفته اونجا با این که در بهترین هتل با شوهرش بوده یه هفتهی دیگهی سفرش رو کنسل کرده با گریه برگشته ایران! اینقدر که اوضاع اسف بار بوده و ...! حالا منظورم به بدبختی مردماش نبود. منظورم به ذهنیت یک دختر ایرانی نازپرورده بود از یک کشورو فرهنگ یک کشور و واقعیت زندگی کردن با اون فرهنگ. حالا هند هرچی بود پاکستان همونه یه لول بدتر! نشونش هم این که مامان پسره از الان گفته فامیلاتون تو عروسی ای که قراره ایران بگیریم (دوتا عروسی قراره بگیرن) یه وقت با دامن کوتاه و لباس باز نیانها. ما بد میدونیم!! حالا نه تو عروسی که میخوان اون ور بگیرنا که آدم میگه خوب بده دیگه براشون. تو عروسی که قراره اینور بگیرن. حالا فک کن دختره چقدر باید همرنگ اونا بشه! اونم دختری که...
...
آخه من چقدر باید حرص بخورم.هان؟ با خودش هم به دلایلی الان اصلا نمیشه حرف زد. خوب آدم مجبور میشه این همه حرص رو یه جا خالی کنه دیگه. با این که بدمم میاد اینجوری شیکسته پیکسته نوشتم، که خالی شم. کجایند عبرت گیرندگان؟ هان؟؟
--------
به اطلاع میرساند پس از واقعهی جانگداز و تأثربار خشک شدن سرو خانگی ملقب به «سروعشق!» در حادثه جابجایی خاک و ابتلا به بیماری «ریشه خشک شدگی» و آب شدن ذره ذرهی این دلبند مقابل چشمان والدینش! و پس از برگزاری مراسم چهلم وی به یاد آن سرو همیشه سبز و برای تسلای خاطر بازماندگان پنج عدد بامبوی زپرتی خریداری شده و جایگزین شد که دو تای آن بلافاصله به لقای ابدی شتافتند و الباقی هم چنان سعی میکنند که جای آن مرحوم را پر کنند.
در
عکس بخشی از آن مرحوم را ملاحظه میکنید!
سلام علیکم
اول اجازه بدید یه کم چند بار پلک بزنم تا عمق مطلب دستم بیاد
اول اینکه اصلا نگران اون مدل بینی نباشید بنده هم مشابهش رو فکر کنم گرفته بودم ولی الحمدالله به لقا خدا نپیوستم.فکر کنم یه چیزی شبیه زکام خودمونه اینهمه شلوغش کردن.همش زیر سر انگلیسی هاست!
در مورد ازدواج هیجان انگیزی که فرمودید چند تا مطلب اول اینکه به این دوست هندی بفرمایید در برخی از نواحی هند هم لباس سفید برای عروسی میپوشند و این دلیل شبیخون فرهنگی نیست.(از معاشرت با هندی ها اینو فهمیدم منبعش موثقه).و دوم وا عجبا از این دنیای مدرن!
سلام
عید غدیر بر شما مبارک باداااااااااااااااااااااااا
[گل]
خوندم همش رو! خوب بود. دستتون درد نکنه. خدا شفاتون بده. خوبتر بشوید ایشاالله. اون گرل و بوی هم انشاالله به پای هم پیر بشوند. و از قدیم گفتن: علف باید به دهن بزی مزه کنه و یه چیزی تو این مایهها.
خط چهارم بعد از نقطه چین ها پرانتز رو چپه بستید! اومدم به اطلاع برسونم! میرم بقیه شو بخونم
الان هی دارم مشخصات اون دختر بدبخت رو با شما مقایسه میکنم نمیدونم چرا!
و راهش هم به گمانم این میاد که خب عروسی نکنه!
راجع به گل و بلبل و سرو چمان هم باید گفت دنیا نامرده دیگه به هیشکی رحم نمیکنه! منم بگونیایی دارم و مرجانی! بگذریم الان 1 ساله که گل نداده تازه هرروز دارم از پاش برگ زرد جمع میکنم چه وضعشه آخه؟ ولی خب گل بسیار زیباییست این بگونیا! 2 گل دارد یکی نر و یکی ماده و یکی از آن یکی زیباتر و خوش بر و رو تر! بعله!
رخصت
یعنی واقعا شما نمیدونید که این کاج های مطبق رو باید بهار جا به جا کرد که طفلکی ها به فنا نرن؟؟
این دفعه دختر عشق و اینا داشتین یه سرچ توی نت بکن که اطلاعاتت کافی باشه
دختر نه درخت
خدا شفا بده
الهی آمین ز.
کامنت دونی پست بالا رو باز کن، یاللا! این یک دستوره!
نخیرم
ذرت مکزیکی یعنی زندگی
که من از شما طلب دارمش
سلاااااام رفیق گمشده...
خووووبی؟؟؟؟
ما رو از جابجاییت بی خبر گذاشته بودی آلوچه جان...
چطوریایی؟
لینکت می نمایم بی اجازه
قربانت: دیوار
کی بود کی بود منو صدا کرد از توی 100 تا قصه اسم منو پیدا کرد، هااااا هووووو!!!
تا که میام بازی کنم جست بزنم شادی کنم خوووووب؟
بهم میگن: چه قده شما شیطونی نمیشه آروم بمونی؟
اوووووم، بازم منم قهرم دیگه همش خوووووب، اوووووم!
خوب بچه جووووون من نبودم خوووووب!!
شوتور مگه؟
من اصاب مصاب ندارما واسه چی کامنتدونی بالا رو بستی هان؟
آخر نامردیه که لبو می خورید تنها تنها
لااقل اسمشو اینجا نیار
من نصف شبی از کجا لبو بیارم.
قسی القلب
چی کارشون داری خوب
عاشق شدن
نمی تونی ببینی نه؟
حســــــــــــــــود
(پست بسیار تاثیر گذار است و اتفاقا خیلی جالب نوشته اید. خیلی هم بامزه تعریف کرده اید. واقعا می گویم ها.)
یا باریکه از سرو مرحومتان را دیدم
خدا به بازماندگانش صبر جزیر و عمر فطیر عنایت بفرماید
* یه باریکه
ba salam :D
dar hamin had bande ham naay daram ke biamo ebraze sha`af konam az inke be yadam budido az in harfao tarofa! jeddan basi dar pooste khodemaan nemigonjim!
darzemn sharmane ma ham finglish type minomayim! basi motenafferim az in shiveye dar senfe weblog! vali savaar bar asbe ubuntu hastimo hanuz farsi type kardanash ra peyda nakardim, mohem ham nist! baari! khastim jeddan ez`har konim ke khoshhaleman kardid, aan ham dar koor soo o paso pastooye kuchehaye nomidi... agarche hamchenan haman hastim amma labkhandi por mehr o karih bar labaneman jaari gasht!
hamvare mamnaan.
Dashakol
خصوصی اصلا:
10 بار بگو شغالی به شغل شلغم فروشی مشغول بود :))))
زود باش بگو کجایی 123 123 123
زود بیا
نمیگم اصلا
نیستم اصلا
نمیام اصلا
نمیخوام اصلا
دهه
گیری کردیما