دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

پاییز شهر، پاییز دود، پاییز بی باران

رنگ‌ها

گریخته‌اند از پاییز،


و درخت‌ها

یکدست خاکستری‌ند.


باران،

دلش نمی‌خواهد ببارد،


و هوا

بوی سرفه‌های شهر می‌دهد.




آدم‌ها،

نمی‌دانند که زندگی نمی‌کنند...




پیوست: 

1. دیگر خبری از آن پاییز رنگارنگ نیست.

2. برگهای چنار قبل از آنکه رنگشان زرد شود یا خشک شوند و زیر پایت قرچ صدا کنند، خاکستری میشوند و آرام و بیصدا مچاله میشوند روی زمین.

3. دلم پاییز جنگل میخواهد که با دوچرخه بزنی به خیس جاده...