دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

عینک

چشمهایم را نشسته ام. اما جور دیگر می بینم. دکتر گفت دور را نمیبینی. نسخه نوشت. عینک گرفتم. حالا دور را هم خوب میبینم؛ مثل نزدیک. اما نمیفهمد این دکتر. دوری تو را هیچ عینکی نزدیک نمی کند...