دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

تژدید خاطره

یه سر رفتم دانشگاه مرحوم. یه ال سی دی بزرگ گذاشته بودن وسط سالن دانشکده. جهتش جوری بود که روبروش هیچ جایی برای نشستن نبود. مثل این ال سی دی‌های شهر که درست وسط خیابون بهترین زاویه دید رو داره! از هر کی هم پرسیدم این چیه؟ گفت نمیدونم. تازه گذاشتن. ماجرا به همین جا ختم نشد. رفتم پایین دیدم تو محوطه یکی گنده ترش رو گذاشتن. شدیدا مجهز به تکنولوژی شده بود. یحتمل برای پخش مسابقات فوتبال به صورت زنده که دانشجوها مجبور نشن به خاطرش کلاس هاشون رو تعطیل کنن!
KRITC هم به کلی مرحوم شده بود. کلیدش دست دکتر مشتی بود. متروک و غم انگیز خاک می‌خورد. میگفت میخواد برای ارشد راه‌اندازی کنه. خدا رحم کنه به اون ارشد! یادش به خیر توش هم درس میخوندیم، هم جفتک مینداختیم، هم میخوردیم، هم میخوابیدیم، هم طناب بازی میکردیم! بار و بندیل و فلاکس و لیوان و کتاب و کاغذ و چای و قند و خاطره‌ها رو کول کردم اومدم. یک قطره اشک هم قاعدتا باید برای خداحافظی میریختم که نیمد!
اگرچه وقت اداری نبود و کسی رو ندیدم اما از کاغذهای روی دیوار معلوم بود که اوضاع و احوال مثل همیشه‌ست. فقط یک چیز جالب وجود داشت و اون هم دیدن نام استادی جزء ارائه دهندگان دروس این ترم بود که از هفت ترم پیش هربار می‌گفت: ویزام جور شده میخوام برم خارج، ترم دیگه درس ارائه نمیدم!! شیطونه می‌گفت برم ساعتی که درس داره بیام جلوی در وایسم بگم: سلام استاد، ا ِ ا ِ ... شما که هنوز نرفتین خارج؟!