دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

دل گیجه

مروری بر جهالت های یک مهندس تازه به دوران رسیده

بلالی، بلالتیم!

جای شما خالی بود. البته جای بقیه هم خالی بود. کلا جای خالی زیاد داشت. چون خیلی خلوت بود. یک جاهاییش خفاش هم پر نمی‌زد. مثل آن غاری که مخوف و دهشتناک بود. و من می‌خواستم بــــــــــــکـــــــــــشــــــــمــــــــــ...؟! جنگل هم همین طور. فقط جانوران دوپایی به چشم می‌خوردند که از معبرهای صعب العبور راه خود را پیدا کرده بودند و طی مسیر می‌کردند. آن هم با چه وضعیتی. نصفه شبی با انگور و سیب! حالا آن وسط زنگ زده می گوید: نظر شما راجع به آن تحقیق چیست؟! می‌خواستم بگویم نظر من به شخصه این است که الان خرس می آید میخوردمان. کما اینکه خورد!  

 

  


توی راه بدجوری پاییز بود. 256 رنگش را خودم شمردم. که بیشتر هم بود. اصلا هم سرد نبود. ولی آن ورش دیگر سبز بود. ای امان که آدم پول داشته باشد. پاییز را هم می‌توان خرید. البته این قضیه‌ای بود که حکیمان به آن اشاره داشتند. ما هم که تینیجر ِ تینیجر. توپ بال بازی می‌کردیم. استانبولی ذغال می‌کردیم. بلال دود می‌کردیم. پتو می‌دزدیدیم. بعد می‌نشستیم بادمجان نرم شده می‌خوردیم با لیمو. یک چای داغ هم رویش. کاری به کار زندگی هم نداشتیم. اینجوری بود که لذت‌بخش بود. 

 
البته مساله فقط به ما ختم نمی‌شد. دریا هم مجنون شده بود. ترانه خوان، مست... ما فقط می‌خواستیم گیسوان موجش را نوازش کنیم، خیسمان کرد. یاغی شده بود. آرام نمی‌گرفت. ماه را دیده بود... هر چه گفتیم فایده نداشت. ما هم ولش کردیم که تا صبح سرش را به صخره بکوبد. 

 
برگشتیم. 

جای ما هم خالی شد.   

 

 

توضیح: من تنظیم بودم، سرعت طلوع خورشید زیاد بود! 

نظرات 12 + ارسال نظر
حمید چهارشنبه 1 آبان 1387 ساعت 14:29 http://yahamid.blogfa.com

آن بخش از این پست که بیشتر جالبِ توجهم بود همین 256 رنگش بود که نشان از رایانه‌ای بودن تحصیلات شما داره.

--- چهارشنبه 1 آبان 1387 ساعت 17:05 http://---

بکشید؟ یا رام کنید؟؟!؟!

اون مال یک تبلیغ دیگه است آلوچه جان، نه؟

نرگس جووون !!! پنج‌شنبه 2 آبان 1387 ساعت 10:04

سلاااااااااااام

کجا بودی مگه؟؟

مجهول!! پنج‌شنبه 2 آبان 1387 ساعت 10:36 http://silent63.blogfa.com

سوغاتی چی آوردی؟؟

۷۸۶ جمعه 3 آبان 1387 ساعت 14:31 http://786fa.blogfa.com

مواظب دریا باشید سال‌هاست که ماه او را تا صبح به خود می‌کشد و بی‌طعم وصل صبح با کام تلخ آفتاب رو بر او ترش می‌کند، دریا دلی آرام و عمیق دارد، این پسندیده بود که پس از خیس شدن رهای‌اش کردید، بوده‌اند کسانی که در عمق احساس او غرق گشته‌اند...
جای ما هم پر بود به حضور شما، که تینیجر تینیجر شانزده میلیون‌کالر توپ بال بازی دود می‌کردید بلالوار، راه‌های صعب العبور غاری را که خرس‌ها زنگ‌زده ترین قسمت‌های جنگل را تحقیق می‌کردند.

شتری شنبه 4 آبان 1387 ساعت 18:18

ماه عسل هم همینش خوبه دیگه
حال می داد اون وسط زنگ می زدم تو رو یاد عزمی و اون پروژه ی ... می انداختم. حیف که دیر فهمیدم و جایمان خانوادگی خالی شد...

فرشته یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 12:26

سلام.

اصولا سفر در فصل هایی که مردم بخاطر شروع مدارس هیچ مسافرتی نمی تونند برند عالی از آب در میاد. انگار اون مقصد برای تو قرق (قرغ؟ غرغ؟!) شده. علی الخصوص دریا و ساحل.

تا می تونید از این سفرها برید بی زحمت!

رها یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 13:13

احساس می کنم یه چیزایی به من بدهکاری الان



خو ب فکر کن ..

مجهول!! دوشنبه 6 آبان 1387 ساعت 10:20 http://silent63.blogfa.com

پس اون عکس که قراره دراین مکان به زودی نصب شود چی شد؟؟

خانوم نمی خوای عکسس بگذاری چرا مردم رو الاف میکنی؟؟

فسقلی!! سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 09:01 http://silent63.blogfa.com


مرسی
آفرین...چه دختر حرف گوش کنی هستی
{مااااااااااااااااچ آبدار}

حمید سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 11:30 http://yahamid.blogfa.com

ما به این ظرف‌های فلزی که تقریباً اندازه تشت رختشویی هستند و بوسیله اون ها ملات و گچ و مصالح اینچنینی در ساختمان سازی جابجا می‌کنند می‌گوییم: استانبولی!

سودابه دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 11:11 http://tardidnak.blogfa.com/

سفرنامه جالبی نوشتی ! خوش به حالت که پاییز رفتی سفر
دقتت هم در حد تیم ملی بالاس ها... ۲۵۶ رنگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد